امروز برای انسان بودن زیادی آسیب پذیرم ..
کاش درختی تخته سنگی چیزی بودم :(
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پذیرم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
باید یه جایی بپذیرم انقدری که تو برای من مهم بودی من برای تو مهم نبودم.
شاید بعد پذیرفتنش همه چی آسونتر بشه.
خیلی دلم میخواست بیام، بشینم و ثابت کنم که من اون هیولایی که تو ذهنت ساختی نیستم ولی نه حالش رو دارم، نه زبون هم رو میفهمیم. هیولا بودن رو میپذیرم.
امروز برای انسان بودن زیادی آسیب پذیرم،
کاش درختی،،تخته سنگی؛؛چیزی بودم!!
امروز برای انسان بودن زیادی آسیب پذیرم. کاش درختی، تخته سنگی چیزی بودم.
یه چیزی که خیلی آرامش داده به زندگیم اینه که یاد گرفتم آدما رو دقیقا همونجوری که هستن بپذیرم و توقع بیجا از کسی ندارم.
مثلا همونجوری که میدونم یه گاو قرار نیست کتاب بخونه، میدونم بعضیا قرار نیست شعور داشته باشن و بابت حرفا و کاراشون دیگه ناراحت نمیشم و اعصاب خودمو بهم نمیریم.
. .
God grant me the serenity to accept the things i cannot change; and the courage to change the things i can; and wisdom to know the difference
خدایا به من آرامش عطا کن تا آنچه نمیتوانم تغییر دهم را بپذیرم. شجاعت ده تا آنچه میتوانم را تغییر دهم، و خرد ده تا تفاوت این دو را دریابم
.࿐
رابطه از هر نوعی مراقبت میخواد. این مراقبت خیلی چیزا لازم داره. باید خوب گوش بدیم، صبور باشیم، درک کنیم، بجا و واضح حرف بزنیم، منعطف باشیم، صادق باشیم، اشتباهاتمون رو بپذیرم و حق به جانب نباشیم و نهایتا یه جایی بگذریم و ببخشیم. تکتک اینها توی حرف راحته و در عمل خیلی سخت.
گوته مینویسد :
اگر تو را به همان شکلی که هستی بپذیرم، وضعت را بدتر میکنم، امّا اگر با تو به گونهای رفتار کنم که انگار آن کسی که میتوانی بشوی هستی، تو را برای آن شدن کمک کرده ام ...!
✿ کپشن خاص ✿
این را دیگر همه ی مردمانِ حاضر در اقلیمِ اطرافم میدانند که هر چند صباح یکبار ، بقچه ام را می اندازم گَلَم و با بغلی از کاغذ باطله راه می افتم میروم پشتِ هیچستان ! همانجا که سهراب بود …
تا شاید بتوانم دور از معاشرت و همهمه ی آدمها ، کمی از خودم را پیدا کنم ! چرا که من میدانم ، هرکجا ازدحام باشد ، صدایِ نور ، عطر آب ، سایه ی گنجشکها و رقص شمعدانی و دستِ خدا … گم میشوند !
در سکوت و غیبت از میانِ مردم است که تو میتوانی بیشتر آسمان را تماشا کنی و صفحات میان کتابت را ببوسی و یک تسبیح برداری و ذکر بگیری که “ چرا هستم !؟ “ و “ آخرین کار پیش از مرگم چه باید باشد ؟ “
و این بار دست از پا دراز تر برگشته ام !
شاید خیال کنید با طوماری حدیث و پند و نصیحت میخواهم آن ته مانده حوصله تان را بجَوَم و از آنچه فهمیده ام بگویم ! نه !
من دریافتم … به خوبی دریافتم …
نه آنقدر بزرگ هیبتم که جهان بی من بخشکد و مردم در نبودم تلف شوند یا در خاطرشان بمانم !
نه آنقدر ناچیزم که نشود لکه ای ، جوهری نور از حضورم بیوفتد روی زمین و جوانه شود ..
دریافتم آدمی همواره چیزی میانِ خوف و رجا بوده ! چیزی بینِ هیچ چیز و همه چیز بودن ! …
دریافتم که باید ما بقیِ ایامِ پیش رویم را به شنیدن بگذرانم … و بپذیرم من از دانستنی ها ، اندکی میدانم !
آن هم این است که :
“ هیچ چیز نمیدانم “
#میم_سادات_هاشمی