انسان ها هر از چند گاهی میافتند...
از لبهی پرتگاه، از پا، از نفس، از اینور بوم، از دماغِ فیل، از چاله به چاه، از عرش به فرش
از چشم
از چشم
از چشم...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پرتگاه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
در تاریکترین روزهای زندگی، به لبه پرتگاه میرسی. بعد به سادگی میگوید دوستت دارم، و مرگت به تعویق میافتد.
دارم رو لبهی پرتگاه قدم میزنم.
نمیدونم قدم بعدی به کدوم سمته.
امیدوارم سقوط نصیبم شه.
این نوشتهٔ نرگس صرافیان طوفان واقعاً خوندنیه؛ نوشته:
«من از کنار ساحل چند صدف با خودم آوردم و نمیدانستم که سرپناه خرچنگهاست!
او مرا تنها گذاشت و نمیدانست که حضورش بزرگترین دلخوشی و پناهگاه روزهای سخت من است!
من به دوستم گفتم فعلا فرصت شنیدن حرفهایش را ندارم، در حالی که او همان لحظه لبهی پرتگاه امیدواری جهانش ایستادهبود و عمیقا نیاز داشت با کسی حرف بزند.
ما آدمها، همیشه نا آگاهانه جدیترین آسیبها را به هم میزنیم، بیآنکه حتی متوجه باشیم...
وقتهایی که قلبت از حرف یا رفتار کسی شکست؛ حکایت خرچنگها را به یاد بیاور و در نظر داشتهباش که شاید طرف مقابلت حتی خبر نداشته که تو در مقابل فلان حرف یا رفتار او تا چه اندازه آسیبپذیر و شکننده بودهای
من لبه پرتگاهی ایستادم
که بهانه ای
برای قدم برداشتن
به عقب ندارم...
تو بیا، دلیلی برای من باش..:)
.
If you have roots, you will come to the edge of the precipice, but you will not fall
ریشه که داشته باشی به لبه پرتگاه می آیی امّا سقوط نمیکنی
.࿐
Be strong because God only brings someone to the brink that has the power to fly.
قوی باش چون خُدا فقط کسی رو لب پرتگاه میرسونه که قدرت پرواز رو داشته باشه.
.࿐
به خدا گفتم :
چرا منو لبه پرتگاه زندگیم رسوندی ؟
خدا جواب داد: آخه میدونستم تو قدرت
پرواز داری ...
. .
Saddle the judging to God, you're just an on pedestal servant
قضاوت را بگذار بر دوش خدا، تو بنده ے لب پرتگاهے بیش نیستے
.࿐
بالاخره از یه جایی به بعد چشمات باز میشه، گوش هات میشنوه و تازه میفهمی چه خبر بوده.
اونجاست که میفهمی درگیر یه مشت اشتباه بودی و یقینا میدونستی داری گند میزنی به زندگیت و خودتو نابود میکنی اما انقدر از انجام دادن اون اشتباه لذت میبردی که برات مهم نبود ته خط کجاست.
و خب آدم به یه نقطه ای از زندگی میرسه به جایی که تازه خودشو پیدا میکنه، اونم درست لبه ی پرتگاه و همونجا میفهمه که چقدر به غلط زندگی کرده و دیگه نه راه پس داره نه راه پیش.
و اون روز برای همه چیز خیلی دیره.
خیلی دیر...
. .