.کپشنِ خاص.
- در من جایی خالی ست که غروب هایِ دنیا از آن می گذرد ،
و سایه یِ کلاغ ها بی خبر که بی صدا به شب سرد گل های زرد می پرند..
در من جایی خالی ست شبیه پرسشی تشریحی که هیچ گزینه ای ندارد و تنها راهش #چشم_های_توست..
#پرویز_صادق
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پرسشی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
میپرسیدم:❣
"چرا دوستم داری؟"❣
لبخند میزد و میگفت:❣
"دوستت دارم خب!"❣
و این صادقانه ترین،❣
پاسخِ هر پرسشی بود...
. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
در روز رستاخیز، نخستین پرسشی که از انسان می شود، نماز است. اگر پاسخ دهد، بر او آسان می گیرند، ولی اگر پاسخی ندهد، بر او سخت خواهند گرفت.
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست
عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه لطف اله کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزه آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
"استاد شهریار"
می خواهمت چنان که شب خسته، خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه، آب را
محو توام، چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان، آفتاب را
بی تابم آن چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال پریدن، عقاب را
حتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی، جواب را
قیصر امین پور
می خواهمت چنان که شب خسته، خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه، آب را
محو توام، چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان، آفتاب را
بی تابم آن چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال پریدن، عقاب را
حتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی، جواب را
قیصر امین پور
اصفهانی ها پاسخ هيچ پرسشي را نميدهند و در پاسخ هر پرسش شما آنها پرسشی از شما دارند!
وقتي از دوست اصفهاني خود آدرس يك خياط ميپرسيد
شما: خياط خوب سراغ داري؟
دوست اصفهاني شما: چيچي ميخَي بدوزي؟
شما: کت و شلوار
دوست اصفهاني : پارچه داري؟
شما: بله
دوست اصفهاني: از کی اِسِدی؟
شما: از .... مغازه
دوست اصفهاني : پارچِد خُبِس؟
شما: بله
دوست اصفهاني : چه رنگيِس؟
شما: چه فرقي ميکنه؟
دوست اصفهاني : فرق ميکونِد دادا! فرق ميکونِد
شما: خب، سورمهاي
دوست اصفهاني: چرا سورمه ی؟ ارزونتر بود؟
شما: نه
دوست اصفهاني: چیطو؟
شما: خب می خواستم سورمه ای باشه
دوست اصفهاني : مبارکِس، خَبِريِه؟
شما: نه بابا، بالاخره خياط سراغ داري يا نه؟
دوست اصفهاني : اگه خبري نيس کتا شلواري سورمِي ميخَي چيکار؟