جاي سوختگي رو پام بود به مامانم نشون دادم گفتم اين جاي چيه !؟؟؟؟ گفت بچه بودي چهارشنبه سوري رفتيم خونه بابابزرگ اينا از رو اتيش پريدي گفتم اهان پس اونجا اينطوري شد گفت نه اومديم خونه قاشق داغ گذاشتم رو پات تا ديگه از اين غلطا نکني ..... ^_^ . . . . . . . . مادر من.. مادر من.. تو ياري و ياور من .....
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پريد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
زندگي يعني: يك سار پريد.
از چه دلتنگ شدي؟
دلخوشيها كم نيست: مثلا اين خورشيد،
كودك پسفردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
وهنوز، نان گندم خوب است.
وهنوز، آب ميريزد پايين، اسبها مينوشند...
قديما شبا تو بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو مي شمرديم و دلمون به وسعت يه آسمون بود.
اين روزها چشم ميندازيم به سقف محقر اطاقمون و گرفتاريامونو مي شمريم!
قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنياي رنگي،
اين روزا تلويزيوناي رنگي و سه بعدي و يه دنياي خاكستري!
قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد راحت مي پريديم و زنگ همسايه رو هر ساعتي از شبانه روز مي زديم و كلي باهاش مي خنديديم
اين روز ها اگه همزمان در واحد اونا باز شه بر ميگرديم تا كه مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم!
قديما از هر فرصتي استفاده مي كرديم كه با دوستا و فاميل ارتباط داشته باشيم چه با نامه چه كارت و چه حضوري.
اين روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ارتباط با هم نداريم!
قديما تو يه محله جديد هم كه مي رفتيم با دقت و اشتياق به همه جا نگاه مي كرديم.
اين روزها دنيا را از پشت دوربيناي عكاسي و فيلمبرداري مي بينيم!
قدیما یه پنجشنبه جمعه بودو یه خونه پدر بزرگ با فکافامیل این روزا پر از تعطیلی ولی کو پدربزرگ؟؟کو اون فامیل کو اون خونه ؟؟؟
قديما تو قديما موند..
آزادي در پريدن نيست، در لحظه ايست که
براي اولين بار اعتماد ميکني و بر روي دستاني قرار مي گيري که
تورا قفس نمي شوند...
چه خوش گفت سهراب " و صداي كلاغي كه پريد"
از سرشاخه درختي درختي سرد:
اين هوا پاييز است
كه محبت در آن يخ زده است.
سالها پيش زماني كه به عنوان داوطلب در بيمارستان
استانفورد مشغول كار بودم با دختري به نام ليزا اشنا شدم
كه از يك نوع بيماري جدي و نادري رنج مي برد.
ظاهرا تنها شانس بهبودي او گرفتن خون از برادر 5 ساله ي
خود بود كه او نيز قبلا مبتلا به همان بيماري بود و به طرز
معجزه اسايي نجات يافته و هنوز نياز به مراقبت هاي ويژه ي
فيزيولوژي براي مبارزه با بيماري داشت.
پزشك معالج وضعيت بيماري خواهرش را توضيح داد و سوال كرد
كه ايا براي بهبودي خواهرخود مايل به اهداي خون هست يا
نه؟
برادر خردسال اندكي ترديد كرده سپس نفس عميقي كشيده و
جواب داد:بله من اين كار براي نجات ليزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون كنار خواهر خود روي تختي دراز كشيده و
مثل تمامي انسان ها با مشاهده ي اين كه رنگ به چهره ي
خواهرش برمي گشت
خوشحال بوده و لبخند مي زد.
سپس رنگ چهره ي او پريد و بي حال شده ولبخند بر لبانش
پژمرد.
نگاهي به دكتر انداخته و با صداي لرزاني پرسيد:ايا مي
توانم زودتر بميرم؟
پسر خردسال به خاطر سن كمش توضيحات دكترمعالج را عوضي
فهميده بود
و تصور مي كرد بايد تمام خون خود را به خواهرش بدهد
و با شجاعت خود را اماده ي مرگ كرده بود...
کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم من گم را تو پيدا کن
تو را از شب جدا کردم تو را از قصه آوردم
نمی شد با تو بد باشم نمی شد از تو برگردم
نه از برگم نه از جنگل نه از باران نه از شبنم
نه آن تعميدی رودم نه آن مريم ترين مريم
منم همسقف ديروزی که عطر خانگی دارد
که دستان تو را بايد به شام سفره بسپارد
کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن
اگر سختم اگر دشوار اگر سيل مصيبت وار
اگر تلخم اگر بيمار منم از عشق تو بسيار
منم هم خون و هم گريه که بغضش را به دريا داد
که از اوج پريدن ها بر اين ويرانه ها افتاد
کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن
بار ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻳﻬﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﻨﻢ ﭘﻴﺪﺍﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ
ﻋﻘﺐ ﻳﻪ ﻟﮕﺪ بهش زدم ﺑﻌﺪ ﭘﺮﺗﺶﻛﺮﺩﻡ
ﺗﻮ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﭘﺮﻳﺪﻡ ﺭﻭﺵ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﺭﮔﻴﺮ
ﺷﺪﻡ ﻳﻬﻮ ﭼﺸﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺩﻳﺪﻡ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ :|
هیچی ﺩﻳﮕﻪ
ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﻮﻣﺪﻡ
پرندگان آنقدر سرگرم دانه خوردن ميشوند كه پريدن را از ياد ميبرند گاهي سنگ كودكي بازيگوش ياد آور پرواز است .
از "خوب" به "بد" رفتن، به فاصله لذت پريدن از يك "نهر باريك" است؛ اما براي برگشتن بايد از "اقيانوس" گذشت...!