اگر توی یه جزیره دور افتاده گیر کردید و هیچ تقویمی نداشتید...
هر روزی که ساعت هشت صبح از خواب پریدید و هرکاری کردید دیگه خوابتون نبرد بدونید اون روز تعطیله
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پریدی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
جای سوختگی رو پام بود به مامانم نشون دادم گفتم این جای چیه !؟!
گفت بچه بودی چهارشنبه سوری رفتیم خونه بابابزرگ اینا از رو اتیش پریدی
گفتم اهان پس اونجا اینطوری شد
گفت نه اومدیم خونه قاشق داغ گذاشتم رو پات تا دیگه از این غلطا نکنی ...
رفيق بى كلك ماااادر...
اگر توی یه جزیره دور افتاده گیر کردید و هیچ تقویمی نداشتید...
هر روزی که ساعت هشت صبح از خواب پریدید و هرکاری کردید دیگه خوابتون نبرد بدونید اون روز تعطیله :-|
من دل بریدم؛
تو راست میگویی،حق با شماست اصلا!
شما پای همه ی قول و قرارها بودی!
بهترین بودی، همیشه من مقصر بودم.
از سر ما زیادی بودی!
راست میگویی به خدا!
ما کجا و شما کجا
اما
تو را جان مادرت شبها راحت میخوابی؟
دل دردی،وجدان دردی، چیزی...خدای نکرده آزارت نمی دهد که ان شا الله!؟ دردت به سرم،
تصدقت،
اگر شبی،نیمه شبی،از خواب ناز پریدی و از آن دردها به سراغت آمد حتم بدان شام سنگین خورده ای!
و گرنه ما کجا و شما کجا؟ .
#حامد_نیازی
یادت میاد؟؟؟
وقتی کوچیک بودیم...
تلویزیون...
با شام سبک...
با پنکه شماره 5...
مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین
//////// \\\\\\\\\
||||||| \\\\\\\ //////
اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت.
یادت میاد؟؟؟
وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم...
می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم...
می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم...
یادت میاد؟؟؟
وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4
یادت میاد؟؟؟
وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی...
یادت میاد؟؟؟
فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡
یادت میاد؟؟؟
در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه...
یادت میاد؟؟؟
اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی و دهنتو با دستت پاک میکردی...
بگذارش به اشتراک تا لبخند رولب همه جاری کنی.
این متن آرامش خوبی به آدم میده...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮﻡ ﺩﯾﺪﻡ
ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﭼﯿﻪ؟
ﮔﻔﺖ : ﺣﺪﻭﺩﺍ 5-6 ﺳﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩ؛ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﭘﺎﺕ ﺑﻮﺩ
ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺳﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ،ﺑﺎ ﭘﺴﺮﻋﻤﻮﻫﺎﺕ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﺯ
ﺭﻭﯼ ﺁﺗﯿﺶ ﭘﺮﯾﺪﯼ !
ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻫﺎﻥ ... ﭘﺲ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺳﻮﺧﺘﻪ !
ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻧﺴﻮﺧﺘﯽ،ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ
ﻗﺎﺷﻖ ﺳﻮﺯﻭﻧﺪﻣﺖ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺮﯼ !..
ﻣﺎﺩﺭ من ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ
ﺗﻮ ﯾﺎﺭﯼ ﻭ ﯾﺎﻭﺭ ﻣﻦ
با همین زخمهای همیشه
در همان آسمانی که با بادها رفت
کم پریدیم
اما
شأن پرواز را حفظ کردیم...