این بار که از این دریای خروشان به سلامت عبور کردیم، اینبار که رگبار پایان گرفت و هوا صاف شد، همهتان را با عشق بغل میکنم.
من یک دنیا شوق و لبخند برای روزهای خوبمان کنار گذاشتهام و بغلبغل مهربانی و دلخوشی و هزار هزار بهانهی روشن برای خوشبختی در پستوی ذهنم پنهان کردهام و زمانش که رسید، برای همهمان از رهایی و شادی و عشق خواهمگفت.
چقدر مثل خانواده شدهایم اینروزها...
از کنار هرکسی که در خیابان عبور میکنم، انگار سالهاست میشناسمش. انگار باتمام این چشمها و چهرههای مهربان قراری دارم، انگار چیزی ما را به هم پیوند داده، آنقدر محکم که جدا شدنی نیستیم و فراموش نمیکنیم هرگز، که چقدر به هم نیاز داریم و نیاز داریم که حال همهمان خوب شود. انگار همه در نهایت اندوهی مشترک غوطهوریم و داریم با تمام توان و با هم به سمت نور پیش میرویم و مراقبیم که تاریکی و اندوه و خشم، ما را نبلعد و کمک میکنیم به هم که قوی بمانیم و طاقت بیاوریم و در دل تندباد روزگار نشکنیم؛ به شوقِ بهار و به شوق روزهای روشن و خوبی که در انتظار ماست...
طاقت بیاوریم، برای تمام رنجی که تا امروز کشیدیم و تاریکی و خشمی که پشت سر گذاشتیم و دلخوشیهای سادهای که نداشتیم.
طاقت بیاوریم، به حرمت تمام تلاشهای بیش از توان و زخمهای رسیده به استخوان.
طاقت بیاوریم چون آگاه نیستیم به اینکه آخرین پلهی این سیاهچاله کجاست و کجای این قصه، به رهایی و نور میرسیم...
طاقت بیاوریم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پستوی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
و دلم میسوزد برای خودمان که سالهاست نه خیابانی داشتیم؛ نه باران عاشقانهای؛ نه امنی و اعتمادی؛ و از تمام دوست داشتنهای بیملاحظه ترسیدیم! ما که حتی پستویی نداشتیم تا عشق را در آن نهان کنیم! ما جماعت بدبختی بودیم که در خیابان کتک خوردیم و فکر کردیم این تقدیرمان است...
.
من «وارث تمام نبودن های توام»
جایی در پستوی تنهایی ام
نشسته ام و بر روی دیوار قلبم
چوب خط روزهای دوری ات را
میکشم
و مشتاقانه به امید آن هستم که
آب در دست بیایی و
تمام این
نقش های بدشکل نبودت را از
قلبم پاک کنی....
#الهام_رازقی
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
از یک روز به آنطرف تر
به یقین ِ تنهایی می رسی ..
برآورد می کنی کمّیتِ آدم های دور و برت را .. که
هر چه بیشتر باشند،
کیفیت تنهایی ات اعلی تر می شود..
یقین تنهایی یعنی
بی کسی ات را در پستوی ذهنت پنهان می کنی تا
مبادا احدی بویی ببرد که
پشت لبخندهای شیک و تمیزت ،
چه زهر خنده هایی خاک می خورند .. که
خوب می دانی
هیچ کس هنوز آنقدر عینی نیست تا
تو را از ذهنیت ِ تنهایی ات، بیرون بکشد ...
{ حمیدرضا هندی }
هِی بآشـ وَ
هِی نَبآشـ ...
تَوانـِ مآندَنَمـ رآ میخوآهی بــِدآنی !؟
طآقَتـِ مَنـ بهـ بُـلَندایِ سَقفـِ آسمانـ صِیقَلـ خوردِــــ ه اَستـ !
دیگـَر اَشکـ هآیَمـ هَمـ شَرمـ وَ حَیآ نِمیدانَند چیستـ ...
سآیهـ تَنَمـ اَز مَنـ فَراری اَستـ ...
چـِهـ کـَردی بآ مَنـ؛ شآهزادـــ ه ؟!
خودَمـ رآ اَز کُدآمـ پستوی پنهآنـ پیدآ کُنَمـ !؟
رآستَشـ رآ بــِخوآهی ...
اَز اینـ دِلدادِگی ...
خود باختِگیَشـ رآ بیشـ تَر دوستـ دآرَمـ !