کپشن های مربوط به پسربچه

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پسربچه

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

زنهاوقتی کم سن وسالن عشق برایشان همه چیزاست...
آب ونان،خواب وخوراک...
چشمشان رابه روی نقطه ضعف های طرف مقابل میبندند...
همین که عاشقشان باشدکفایت می کند...
دلشان گرم بوسه های یکهویی،قهر وآشتی کردن ها وهمه این دیوانگی های عاشقانه میشود...
امازنهاهرچه سنشان بالاتربروداولویت رابطه برایشان امنیت میشود نه عشق...
به دنبال یک تکیه گاه میگردند...
کسی که شایدآنقدرهاهم عاشق نباشدولی خوب بلداست اضطراب یک زن راآرام کند...
زنهابرای اشکهایشان،دلتنگیهای گاه وبی گاهشان یک درک مردانه میخواهند...
دلشان میخواهدچشم هایشان راببندندوبرای لحظاتی همه ترس شان راآینده بسپارندبه یک آغوش مردانه...
زنهابرای دنیای عمیق وبزرگشان یک مردبزرگ میخواهند...
این اصلا خوب نیست که میگویندمردهاتاابدیک پسربچه می مانند.
#DF

عکس
داستانی زیبا از کتاب سوپ جو که با بیش از ۳۴۵میلیون لایک رکوردار در دنیای مجازی در سال ۲۰۱۵ بوده و ادامه دارد...

ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود.من قدم به تلفن نمی‌رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» ، که همه چیز را در مورد همه‌کس می‌داند.
او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود.من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم.
و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:
«اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم می‌آمد گفتم «انگشتم درد می‌کند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچکس بجز من خانه نیست»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می‌کند»
«آیا می‌توانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، می‌توانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می‌کردم ...
مثلاً موقع امتحانات در درس‌های جغرافی و ریاضی به من کمک می‌کرد.

یکروز که قناری‌مان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.
او به حرف‌هایم گوش داد و با من همدردی کرد.
به او گفتم: «چرا پرنده‌ای که چنین زیبا می‌خواند و همۀ اهل خانه را شاد می‌کند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»
من کمی تسکین یافتم.
یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند.
یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد.
«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه‌مان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم.
من کم‌کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم.
غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می‌افتادم.
راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت می‌گذاشت.
چند سال بعد، بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد.
من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می‌کرد تلفنی حرف زدم
و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم می‌کنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزه‌آسایی همان صدای آشنا جواب داد.
«اطلاعات بفرمائید»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر می‌کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟»
و ادامه دادم «نمی‌دانم می‌دانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت «تو هم می‌دانی که تلفن‌هایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سال‌ها بارها به یادش بوده‌ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است.
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم.
تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد.
«اطلاعات بفرمائید»
«می‌توام با شارون صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی»
«متأسفم که این مطلب را به شما می‌گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه‌وقت کار می‌کرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمی‌اش هستید.
آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم «بله»
«شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»
سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت:
«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.
خودش منظورم را می‌فهمد»
من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.
هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.

موضوعی خیلی خطرناک واحتمال داردسبب مرگ کسان زیادی شود.
به خودت اجازه خواندن این متن را بده و خانواده ودوستانت را نصیحت کن.
حادثه اولی.
پسر بچه ای کوچک وفات کردوفهمیده شدک سبب مرگش ورود مورچه به مغزش است.
پسربچه خوابش برد وکنارش شیرینی بود مورچه امده واز راه گوشش واردسرش شده است. هنگامی ک بیدار شد احساس خارش دربعضی از قسمت های سرش میکرد.
مادرش ان را پیش دکتر برداما دکتر علش را نفهمیدودستور عکس سر را داد.هنگامی ک نتیجه را داد شگفت زده شد.
گروهی از مورچه را در جمجمه بچه دیدونتوانست اورا نجات دهدتا اینکه بچه وفات کرد به همین دلیل از گذاشتن هرگونه غذا نزدیک جای خوابت خودداری کنید.
حادثه دوم.
این حادثه در تایوان رخ داد.
مردی در بیمارستان بستری بود وپرستاراورا از گذاشتن غذا نزدیک تختش نهی میکرد.ولی او توجهی نمیکرد.
بداز ترخیصش از بیمارستان مدتی نگذشت تا اینکه خبر وفاتش را اوردند.
خانوادش میگفتندک مدام سر درد داشت بداز کالبدشکافی مورچه رادر مغزش پیداکردند.
مورچه ها قسمتی از مغزش را خورده بودند.
….پرهیز بهتر از پشیمانی است همیشه بخاطر داشته باشیم…

جوانی، كاری به سال و ماه ندارد، مهم این است كه انسان زنده دل و پرنشاط باشد. ممكن است موی شما سفید باشد، اما مانند پسربچه ها بیندیشید. جین وبستر

يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود.
شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: ” اين ماشين مال شماست ، آقا؟”
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است”.
پسر متعجب شد و گفت: “منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش…”
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند.
او مي خواست آرزو كند كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.

اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد: ” اي كاش من هم يك همچین برادري بودم.”

پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: “دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟”
“اوه بله، دوست دارم.”
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: “آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟”
پل لبخند زد.
او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود ... پسر گفت: ” بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.”

پسر از پله ها بالا دويد.
چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود.
سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
” اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد … اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني.”

پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند!

از مارمولک له شده زشت تر، پسربچه تو سن بلوغه.....
اصلا مثل کوبیسم می مونه، هیچیش به هیچیش نمیاد : /






به سلامتی حس وحال اون پسربچه ای که وقتی دونفر
دارن برای فوتبال یارکشی میکنن،آخرازهمه اسمشومیگن!

از مارمولک له شده زشت تر، پسربچه تو سن بلوغه. اصلا مثل کوبیسم می مونه، هیچیش به هیچیش نمیاد.

هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ توام آزادم

چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت

نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت

سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید

سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت

شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست

ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

زنهاوقتی, وسالن, برایشان, چیزاست, ونان, خواب, وخوراک, چشمشان, رابه, نقطه, مقابل, میبندند, همین, عاشقشان, باشدکفایت, دلشان, بوسه, یکهویی, وآشتی, کردن, وهمه, دیوانگی, عاشقانه, میشود, سنشان, رابطه, امنیت, دنبال, تکیه, میگردند, نباشدولی, بلداست, اضطراب, راآرام, زنهابرای, اشکهایشان, دلتنگیهای, گاهشان, مردانه, میخواهند, لحظاتی, راآینده, بسپارندبه, آغوش, دنیای, عمیق, وبزرگشان, مردبزرگ, اصلا, نیست, پسربچه, مانند, داستانی, زیبا, کتاب, ۳۴۵میلیون, لایک, رکوردار, مجازی, ۲۰۱۵, بوده, ادامه, دارد, نخستین, شهرمان, بودیم, صاحب, تلفن, شدیم, موقع, ساله, بودم, یادم, میآید, برّاقی, داشت, دیوار, گوشیاش, پهلوی, آویزان, نمیرسید, همیشه, مادرم, صحبت, میکرد, شیفتگی, حرفهایش, میکردم, بردم, جایی, داخل, دستگاه, زندگی, میکند, اطلاعات, لطفاً, مورد, همهکس, میداند, شماره, نشانی, تجربۀ, شخصی, روزی, خانۀ, همسایهمان, رفته, زیرزمین, خانه, ابزارهای, جعبه, ابزارمان, بازی, ناگهان, انگشتم, وحشتناکی, گریه, فایده, نداشت, نبود, همدردی, دهانم, میمکیدم, میرفتم, چشمم, افتاد, سرعت, چهارپایه, آشپزخانه, آوردم, گذاشتم, برداشتم, نزدیک, گوشم, گفتم, ثانیه, صدایی, پیچید, بفرمائید, حالی, چشمانم, میآمد, مادرت, هیچکس, خونریزی, داری, خیلی, میتوانی, جایخیِ, یخچال, میتوانم, آنجا, بردار, انگشتت, نگهدار, کاری, مراجعه, مثلاً, امتحانات, درسهای, جغرافی, ریاضی, یکروز, قناریمان, ناراحت, دوباره, سراغ, ماجرا, تعریف, حرفهایم, پرندهای, چنین, میخواند, باید, گوشۀ, بیفتد, بمیرد, یادت, دیگری, آواز, خواندن, تسکین, یافتم, پرسیدم, کلمۀ, چطور, هجّی, میکنند, یکسال, کوچکمان, پاسیفیک, نورث, بوستن, مکان, کردیم, دوستم, متعلّق, دیواری, قدیمی, هیچگاه, جدیدی, خانهمان, مشابهی, نداشتم, کمکم, نوجوانی, هرگز, خاطرات, مکالمات, فراموش, نکردم, غالباً, تردید, سرگشتگی, آرامشی, وجود, تلفنی, میافتادم, راستی, چقدر, مهربان, صبور, میگذاشت, رفتن, دانشگاه, هواپیمایم, سیاتل, ساعت, توقف, دقیقه, خواهرم, بدون, چکار, دارم, میکنم, اپراتور, دوران, کودکی, گرفتم, آشنا, جواب, فکرش, کرده, باشم, مدتی, سکوت, برقرار, خندیدم, خودت, هستی, دادم, نمیدانم, میدانی, برایم, ارزش, تلفنهایت, بودند, تمام, سالها, بارها, یادش, بودهام, اجازه, خواستم, ملاقات, آمدم, تماس, بگیرم, حتماً, شارون, برگشتم, پاسخ, میتوام, دوستش, هستید, متأسفم, مطلب, میگویم, صورت, نیمهوقت, زیرا, بیمار, هفته, گذشت, گفتید, قدیمیاش, انگشتتان, بودید, تعجب, پیغام, گذاشته, زدید, برایتان, بخوانم, لحظه, کشید, پاکتی, نوشته, خودش, منظورم, میفهمد, تشکر, تأثیری, ممکن, دیگران, بگذارید, نگیرید, موضوعی, خطرناک, واحتمال, داردسبب, کسان, زیادی, خانواده, ودوستانت, نصیحت, حادثه, اولی, وفات, مرگش, ورود, مورچه, مغزش, خوابش, وکنارش, شیرینی, امده, گوشش, واردسرش, هنگامی, بیدار, احساس, خارش, دربعضی, قسمت, مادرش, دکتر, برداما, نتیجه, شگفت, گروهی, جمجمه, اورا, نجات, دهدتا, اینکه, دلیل, گذاشتن, هرگونه, خوابت, خودداری, کنید, تایوان, مردی, بیمارستان, بستری, تختش, توجهی, نمیکرد, بداز, ترخیصش, نگذشت, وفاتش, اوردند, خانوادش, میگفتندک, مدام, رادر, پیداکردند, قسمتی, خورده, پرهیز, بهتر, پشیمانی, بخاطر, داشته, باشیم, كاری, ندارد, انسان, زنده, پرنشاط, ممكن, سفید, بیندیشید, وبستر, دوستانم, اتومبيل, سواري, عنوان, عيدي, برادرش, دريافت, كرده, هنگامي, اداره, بيرون, متوجه, شيطاني, ماشين, براقش, تحسين, نزديك, رسيد, پرسيد, شماست, علامت, تائيد, تكان, برادرم, داده, متعجب, منظورتان, برادرتان, همين, جوري, ديناري, بابت, پرداخت, كنيد, البته, كاملاً, واقف, آرزويي, خواهد, بكند, همچو, برادري, آنچه, سرتا, لرزه, درآورد, همچین, مبهوت, نگاه, انگيزه, داري, گشتي, بزنيم, تازه, افتاده, چشماني, خوشحالي, خواهش, خونه, لبخند, فهميد, بگويد, همسايگانش, شيكي, برگشته, اشتباه, زحمت, اونجايي, نگهداريد, بالا, دويد, چيزي, صداي, برگشتن, شنيد, ديگر, كوچك, زمين, پائيني, نشاند, اشاره, اوناهاش, جيمي, بيني, درست, همون, طوريه, طبقه, برات, تعريف, كردم, نكرده, روزي, ماشيني, هديه, خواهم, اونوقت, توني, براي, بگردي, چيزهاي, قشنگ, ويترين, مغازه, هميشه, ببيني, اشكهاي, گوشه, پياده, صندلي, جلوئي, بزرگتر, درخشان, كنار, نشست, رهسپار, گردشي, ناشدني, شدند, مارمولک, بلوغه, کوبیسم, مونه, هیچیش, نمیاد, سلامتی, وحال, دونفر, دارن, فوتبال, یارکشی, آخرازهمه, اسمشومیگن, راهش, خیابان, مُرد, بندِ, آزادم, چشممان, صاعقه, پلکم, سوخت, نیزه, گلوبند, دوخت, سَرم, انگار, مغزم, پوسید, سرطانی, بوسید, دوزخِ, شعله, دواندم, پوشیدم, مشغولِ, سوختنت, خودم, تویی, بیشتر, بستن, خویش, یَلی, ساخته, انداخته, دشنه, مریخ, مشتِ, لاشخوران, زدند, کرکسان, قاعده, بلدند, چایِ, داغی, دستت, آنقدر, دهنت, زمینی, شکستم, بدهد, زمان, چَنبره, دستم, نباشی, پیرترم, زخمیِ, ابلیس,