کپشن های مربوط به پسرک

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پسرک

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

فقیر منم که ندارمت، نه پسرک دست فروش مترو

✿ کپشن خاص ✿

دوست‌اش داشت اما روی گفتن‌اش را نه...
و امان از "دوستت دارم" هایی که تا همیشه
بر دل پسرک رسوب کرد..
#امیررضا_تاجیک

هی مشت هایم را به شیشه میکوبیدم
میگفتم:رها کن دستهایش را
پرسید او کیست؟؟
گفتی:پسرک همسایه است
دیوانه است،جنون دارد..
#امیرعلی_اسدی

ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ,
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ,
ﭘﺴر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ و ﺗﻮ هم ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ, ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ...
ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻭ زیباترین ﺗﯿﻠﻪ ﺭﻭ یواشکی برداشت و ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺩ,
ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭ ﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎ روﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ.
اوﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺍبید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید...
اما: پسر ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ تمام شب نتوﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ, ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ میکرد ﮐﻪ حتما ﺩﺧﺘﺮک ﻫﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ ﻫﺎﺷﻮ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺩﻩ...

ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺖ..
وﺁﺭﺍﻣﺶ از آن کسانی ﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩقند...

ﻟﺬﺕ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ افراد صادﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ, از آن کسانی ست ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺻﺎﺩﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ میکنند...

ﺁﻟﻔﺮﺩ ﻫﯿﭽﮑﺎﮎ اﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺳﯿﻨﻤﺎ که در ترساندن مردم با فیلم هایش شهره عام و خاص است ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩﻫﺎﯼ ﺳﻮﺋﯿﺲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
اﯾﻦ ﺗﺮﺳﻨﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ!
ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﻭ ، ﮐﺸﯿﺸﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﯽ گذاشته ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﻫﯿﭽﮑﺎﮎ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ :

ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻦ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ!
نگذار عقايدش را به تو تحميل كند ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻩ ، فرار کن!!!

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و ..
بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده!

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد. جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ...

مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد، پسرک پشت تلفن پرسید: « خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید ...؟ »
زن پاسخ داد: « کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد ... »

پسرک گفت: « خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد ... »
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است ...

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: « خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت امروز شما زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت ... »

مجددا زن پاسخش منفی بود ...

پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت، گوشی را گذاشت ... مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود، گفت: « پسر از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری، دوست دارم کاری به تو بدهم ... »

پسر جواب داد: « نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند ... »

" کاش ما هم گهگاهی عملکرد خود را بسنجیم ... "

هنوز برایت
می نویسم
درست شبیه
پسرکی نابینا
که هر روز برای
ماهی قرمز مرده اش،
غذا می ریزد ...

داستان ثروتمند بی پول !

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟ »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

ﻣﻦ ﺩﺭﺳﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ!!!
ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻨﮑﻮﺭﯼ ﻣﻮﻓﻖ!
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﺏ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺮﻓﺖ!
ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻗﺒﻠﯽ ﺑﺎ ﺗﺴﺖ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ...
ﮐﻪ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ!
ﺳﻮﺍﻝ ﺍﻭﻝ ﺁﺭﺍﯾﻪ ﺍﺩﺑﯽ ﺑﻮﺩ
ﺷﻌﺮﯼ ﺍﺯ ﻫﻮﺷﻨﮓ ﺍﺑﺘﻬﺎﺝ....
"ﺑﺴﺘﺮﻡ ...ﺻﺪﻑ ﺧﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺴﺖ
ﻭ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ
ﮔﺮﺩﻥ ﺁﻭﯾﺰ ﮐﺴﺎﻥ ﺩﮔﺮﯼ...."
ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ...
ﮐﻨﮑﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ ﺑﻮﺩ...!
ﻭ ﻣﻦ
ﺳﺮ ﺟﻠﺴﻪ ﮐﻨﮑﻮﺭ
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺩﯾﺪﻡ!
ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺷﺪﻡ!
ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺗﺴﺖ ﺯﺩﻥ
ﻭ ﭘﺴﺮﮐﯽ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ...
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﻫﻮﺷﻨﮓ ﺍﺑﺘﻬﺎﺝ ﺭﺍ ﻧﺒﺨﺸﻢ ﯾﺎ ﻣﺸﺎﻭﺭ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ، ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ!
ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺭﺍ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻃﺮﺍﺡ ﺳﻮﺍﻝ...
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ ﻧﯿﻢ ﺧﻄﯽ
ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻩ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ!
ﻓﺪﺍﯼ ﺳﺮﺕ...
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺁﺯﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩ ﻫﻢ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

فقیر, ندارمت, پسرک, فروش, مترو, کپشن, دوستاش, داشت, گفتناش, امان, دوستت, هایی, همیشه, رسوب, هایم, شیشه, میکوبیدم, میگفتم, دستهایش, پرسید, کیست, گفتی, همسایه, دیوانه, جنون, دارد, زیباترین, یواشکی, برداشت, تمام, خواب, بازی, تیله, رنگارنگ, میکرد, حتما, کسانی, افراد, میکنند, ترساندن, مردم, فیلم, شهره, گذاشته, نگذار, عقايدش, تحميل, فرار, دختر, کوچولو, داشتن, میکردن, چندتایی, شیرینی, خودش, هامو, میدم؛, شیرینیاتو, قبول, بزرگترین, قشنگترین, واسه, کنار, بقیه, همون, جوری, داده, شیرینیاشو, ارامش, خوابیدو, خوابش, تونست, بخوابه, همونطوری, بهترین, پنهان, کرده, شاید, خورده, قایم, نداده, کوچکی, وارد, مغازه, جعبه, نوشابه, تلفن, دستش, دکمه, برسد, شروع, گرفتن, شماره, متوجه, مکالماتش, خانم, توانم, خواهش, کوتاه, حیاط, خانه, بسپارید, پاسخ, برایم, انجام, قیمتی, دهید, خواهم, جوابش, کاملا, راضی, بیشتر, اصرار, پیشنهاد, پیاده, جدول, جلوی, برایتان, جارو, صورت, امروز, خواهید, مجددا, پاسخش, منفی, درحالی, لبخندی, برلب, گوشی, صحبت, رفتارت, خوشم, آمد؛, خاطر, اینکه, روحیه, خوبی, داری, کاری, بدهم, ممنون, داشتم, عملکردم, سنجیدم, همان, هستم, گهگاهی, بسنجیم, هنوز, نویسم, درست, شبیه, پسرکی, نابینا, ماهی, قرمز, مرده, ریزد, داستان, ثروتمند, بدجورى, توفانى, حسابى, سرما, مچاله, بودند, هردو, لباسهاى, کهنه, گشادى, داشتند, مىلرزیدند, ببخشین, کاغذ, باطله, دارین, نداشتم, مالى, خودمان, چنگى, توانستم, کمکی, مىخواستم, بازشان, چشمم, پاهاى, افتاد, دمپایىهاى, کوچکشان, بیایین, فنجون, براتون, داخل, آشپزخانه, بردم, بخارى, نشاندم, پاهای, فنجان, شیرکاکائو, برشته, مربا, دادم, مشغول, چشمى, دیدم, خالى, خیره, نگاه, پولدارین, نگاهى, روکش, نماى, هایمان, انداختم, احتیاط, نعلبکى, نعلبکىاش, خوره, درحالى, بستههاى, کاغذى, جلوى, صورتشان, گرفته, باران, شلاق, نزند, رفتند, سفالى, برداشتم, براى, اولین, عمرم, آنها, زمینى, آبگوشت, ریختم, سقفى, بالاى, همسرم, دائمى, آمدند, صندلى, سرجایشان, گذاشتم, اتاق, نشیمن, مرتب, نکردم, یادم, نرود, ثروتمندى,