به جای «دوستت دارم» به محبوب اتون بگید :
«من تو را به جان می خوانمت. به دل می نشانمت.به عشق می دانمت. به غزل می سُرایمت.به ماه می پندارمت. به مهر می جویمت. آری من تورا دوست دارم با تمامِ نابودی هایم.»
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پندارم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
به جای «دوستت دارم» به محبوبتون بگید:
«من تو را به جان میخوانمت.
به دل مینشانمت.
به عشق میدانمت.
به غزل میسُرایمت.
به ماه میپندارمت.
به مهر میجویمت.
آری من تو را دوست دارم با تمامِ نابودیهایم.»
. .
تورا چون جان خود می دانم
تو را چون سایه می پندارمت..️
:)....️
. .
آنگاه که❣
صدایِ تو را میشنوم❣
میپندارم که میتوانم دیگر بار❣
از تو شعلهور شوم...
به نسیمی همه ی راه به هم میریزد
کی دل سنگِ تو را آه به هم میریزد
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آوردست
عشق یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه، یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
(فاضل نظری)
و من هنوز در این پندارم
که تقصیر بود
و یا
تقدیر
که سیب جدا کند خدا را از انسان ؟
ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
تیک تاک ساعت فریاد مرگ ثانیه هاست، اما دوستی ها هیچ وقت نمیمیرند…..سپندارمزگان را شاد باش میگویم
وفای شمع
مردم از درد نمیآیی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که میگرید به بالینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
غم نمیگردد جدا از جان مسکینم هنوز
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل به دامن میفشاند اشک خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از سادهلوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحتبینم هنوز
رهی معیری
وفای شمع
از چهره طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه هاي حسرت و ماتم را
پاييز اي مسافر خاك آلوده
در دامنت چه چيز نهان داري
جز برگهاي مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتي به جهان داري
جز غم چه ميدهد به دل شاعر
سنگين غروب تيره و خاموشت ؟
جز سردي و ملال چه ميبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته مي دهد آزارم
آن آرزوي گمشده مي رقصد
در پرده هاي مبهم پندارم
پاييز اي سرود خيال انگيز
پاييز اي ترانه محنت بار
پاييز اي تبسم افسرده
بر چهره طبيعت افسونكار