Don't let the rotten thoughts of others determine the path of your life
اجازه ندین افکار پوسیده دیگران مسیر زندگی شما رو تعیین کنه
.࿐
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پوسیده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دو نفر شدهام یکی بیخیال تو، از تو بریده، سر زنده و شاد میچرخد و میخندد
دیگری اما از درون پوسیده میداند اولی خودش را گول میزند اما به رویش نمیآورد
دومی با خودش صادق است قبول دارد که هنوز هم بدجور بدجور دوستت دارد
سکوت
هرگز به پایان نخواهد رسید
و شعر
همیشه یک جای خالی خواهد داشت
درست در ابعاد پیرهنت
که نپوشیده
در انتهای بی کسیِ کمد
_ به تنِ چوب رختی اش زار می زند _
پوسیده...
#آباعابدین
روزهایم را به تلاش
برای درک نبودنت میگذرانم
به امید فرارسیدن شب
که التیام بخشد
افکار پوسیده از تنهاییام را...
اندکی انصاف داشته باش!
بدینگونه که تو در رویای شبانه
جداناپذیر از آغوش من هستی
چگونه برخیزم و پس از مواجهه
با جای خالیات ادامه دهم
به اینگونه بیهوده زیستن؟
#مهسا_رجبی
- | ♡
زن عاشق همانند
تارپوسیده
گیلیم قدیمی خانه است
به هرجان کندنی که شده
نگه میدارد
اثرهنری قلبش را...
زن عاشق
دل کندن نمیداندچیست...!
این روزها که
در حکم طبیب به جانم افتاده اید
تا از ریشه برکنید
این دندان پوسیده عشق را
لطفا کمی آرامتر !
ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﻌﯽ میکردم ﭘﺎﻡ ﺭﻭ ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮﻩ ؛ ﺗﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺟﯿﮕﺮﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ؛ ﭼﺸﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ و ﺗﻮی ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ …
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ ، ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ … ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻫﺎ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺗﺮ و ﺟﺪﯾﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﯿﻞ ﺗﺮ !
ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ یا ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎشون ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ : ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ نمیومد ﺣﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﭘﺎ میزﺍﺭﯾﻢ …
ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪﯾم !
چه خوب است که هیچ چیز هرگز
بی نقص نیست
همیشه می توان امید داشت
قفل بسته ی در
زنگ زده باشد
طناب دور گردنت
پوسیده باشد
و سیاهچاله ی اسارتت
شکافی داشته باشد برای ورود نور
یک دنیای ناقص را
همیشه بیشتر از یک بهشت متعالی
می توان دوست داشت!
ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺰﺍﺭ...
ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﻡ ﺭﻭی ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮﻩ...
تا رﻭ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺭفتم...
ﺟﯿﮕﺮﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ...
ﭼﺸﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ...
ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ...
ﭼﻨﺪ....ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ...ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ...
ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ .... ﻗﺪﯾﻤﯽﻫﺎ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ تر...
ﺟﺪﯾﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﯿﻞ ﺗﺮ ...
ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ...اﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ...برای ﭼﻨﺪﺗﺎ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ...
اﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ....ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ...
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺣﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﺍﺭﯾﻢ...
ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ...
بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود...
من کاناپه ای پوسیده در باران
تو سربازی دورافتاده با گلوله ای در پهلو
چقدر دیر همدیگر را پیدا کردیم !