خواب دیدم آب ها زندانی اند
بادها سرگرم سرگردانی اند
لاله از روی شقایق خسته است
لحظه از دست دقایق خسته است
کومه های عشق پوشالی شده
عشق ورزی ,عین بقالی شده
مهر می ورزی تعجب می گنند
گرم می آیی تعصب می کنند
لاف می بافی همه کف می زنند
هجو می گویی مضاعف می زنند
* * *
صبح آمد,خواب از چشمم پرید
تیغ بیداری خیالم را درید
با خودم گفتم کمی اندیشه کن
بار دیگر عاشقی را پیشه کن
عاشقی یعنی تبسم های سبز
رویش زیبای گندم های سبز
رقص نیلوفر به روی دست آب
بوسه ای داغ از لبان آفتاب
عاشقی یعنی بیا همت کنیم
تلخ یا شیرین ,بیا قسمت کنیم
دست های مهربانم مال تو
اشک های بی زبانم مال تو
نه ! بگو اصلا تمامم مال تو
هر چه دارم ننگ و نامم مال تو
* * *
عاشقی یعنی که از خود گم شدن
در پی گم گشته ی مردم شدن
چون ندیدم خوشتر از آواز عشق
باز عشق و باز عشق و باز عشق
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پوشالی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
قول هایمان "بی اعتبار"
حرف هایمان "نا خالص"
عشق هایمان "پوشالی"
محبت هایمان "قلابی"
خوبی هایمان "تظاهر"
دیدارهایمان "تفاخر"
صورت ها "پر رنگ"
سیرت ها "بی رنگ"
شعار بدون "عمل"
قضاوت بدون "عدل"
و...........
در کدام نقطه از انسانیت ایستاده ایم؟؟؟؟؟؟!!!
یادش بخیر
یک روزی دروغگو دشمن خدا بود.......
ببخشید جهنـــــم دربست؟ …
نگاه هایمان ” هــــرزه ”
آغوش هایمان ” هـــوس ”
قول هایمان ”بی اعتبار ”
حرفــــــ هایمان ” ناخالص ”
عشــــق هایمان ”پوشالی”
محبتـــــــ هایمان ” قلابی”
خوبی هایمان ” تظاهـــــر ”
دیدارهایمان ”تفاخـــــــر”
صورتها “پررنگــــــــ “
سیرتها “بیرنگــــــــ”
شعار بدون ”عمـل”
قضاوتـــ بدون ”عدل”
در کدام نقطه از انسانیتــــ ایستاده ایم!!!
دوستان این متن از خودمه! لطف کنین بخونینش و حتی اگه خوشتون نیومد، نطرتون ودرموردش بگین:)
"دل کوچکم دستش را آرام به دیوار میگیرد و به روبرو اما نگاه نمیکند!
سنگ کوچکی به پایش گیر میکند... قل میخورد قل میخورد و قل میخورد... می افتد توی جوی آب باریک...
نگاه خسته اش را به سنگ میدوزد و آه میکشد... صدای سقوط سنگ در وجودش میپیچد و چیزی درونش میسوزد دوباره...
خودش را روی دیوار ترک خورده ی روبرو میبیند انگار... دستش را روی زخم میفشارد... اولین سقوط او کی بود؟!! اولین نبودن هیچکسها کی بود؟!! توی کوچه پس کوچه های سیاه ذهنش هیچ چیز معلوم نیست... انگار همه از سوزش و دردهای مدامش خاکستر شده اند... آتشی به پا کرده اند که دودش نه به چشم کسی رفته نه صدای سوختنش حواس کسی را جمع که نه! پرت او کرده...
نگاهش را دوباره به سنگفرش کهنه و فرسوده پیاده رو میدهد و یک چکه زخم به خورد سنگهای ریز زیر پاهایش میرود... به کجا میرود نمی داند... امامیداند که باید رفت... باید از اینجا راهی یک بینهایت نامعلوم شد و در آن حل هم... که دیگر برگشتی نباشد... دیگر حتی نیم نگاهی به پشت سر نباشد... و آمیخته شدن با یک جنون حتما بهتر از ماندن با مترسک های پوشالی با نگاه های سرد و مغزهای پوچ خواهد بود...
صدای جغدهای بیدار از آن دور ها در هوا جریان می یابد... کم کم نزدیکتر می آید و روی شانه های باریک و خسته اش سنگینی میکند...
جغدها اما از همه ی موجودات غمگینترند... آنچه او در خواب می دید آنان در سیاهی شب میدیدند و درمی یافتند که شب چه رازهای مگویی را در استینهای بلند و تاریکش پنهان کرده...
به گمانم انسان در شب متولد شد... شبی که آبستن روح های خفته و زخمی ست... که گویی در وجود انسان زیرکانه رخنه کرده و ناله های غمگینشان تارو پودش را سفر میکند و آرام آرام گوشه ای از قلبش را تسخیر میکنند...
و اینگونه ست که انسان درشب گم شد
درشب سفر کرد
ودرشب کوچ کرد ونماند
تا شاید جایی دیگر روی این مکعب معلق(که آن هم آنقدر به در و دیوار کهکشان خورده و (شاید سهوا )بی گناهان را ازدرخت آویزان و شکارچیان را بر درخت نشانده که دیگر گوشه ای برایش نمانده)بشود رفت و در زاویه ای نشست و دیگر برنگشت... نه ندارد...هرجا بنشینی باز آخر کار قل میخوری و گذرت به جاهایی که نباید خواهد افتاد... نه گریزی ست نه گزیری که بشود"نا"یش را از سرش کند...
تا چاره ای باشد... که نیست!!
حتمااین بی زاویه گی، ریشه ی این نبودن تا ابدها را سوزانده است... حتما... "
گاه هایمان ” هرزه ” شده اند
آغوش هایمان بوی ” هوس ” گرفته اند
قول هایمان ” بی اعتبار ” است
حرف هایمان ” خالص ” نیست
عشق هایمان ” پوشالی ” شده است
محبت هایمان ” قلابی ” شده
خوبی هایمان فقط ” تظاهر ” به خوبی ست
عبادتمان همه چیز است جز ” بندگی ” خدا . . .
رنگ و لعاب صورت ها هر روز بیشتر میشود
و رنگ و لعاب دل ها هر روز کم تر . . .
افکارمان ” غربی ” شده است
آزادی از نظرمان آزاد بودن پوشش است نه آزاد بودن عقیده ,
همه کارها را با پاداش میخواهیم
اما تا این که جزا ببینیم فریادمان به آسمان میرسد . . .
فرهنگ اصیل خودمان را کنار گذاشته ایم و فرهنگ به اصطلاح ” مدرن ” را برگزیده ایم
شلوار پاره میپوشیم چون ” مد ” است !
لباس های ساده و مناسب را کنار میگذاریم چون ” افت کلاس ” است !
شعار میدهیم بدون ” عمل ” . . .
قضاوت میکنیم بدون ” عدل ” . . .
سوال من این است ما در کدام نقطه از انسانیت ایستاده ایم ؟
بعد از خدا تمام هست ما در گرو جلب رضایت 5+1 است اما نه این قدرتهای پوشالی ، 5 تن آل عبا + 1 انسان کامل از نسل ایشان