از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را با «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
(فاضل نظری)
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پوشانده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نامه ای از طرف خدا :
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد
که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام (ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی
پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس30)
و هیچ پیامی از پیام هایم که به تو رسید و از آن روی گردانیدی. (انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدیو چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت
بر همه چیز قدرتداری. (یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی
و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)
پس چون مشکلات از بالاو پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند
و تمام موجودیتت لرزیدچه لرزشی، گفتم کمک هایم درراه است وچشم
دوختم ببینم که باورم میکنی امابه من گمان بردی چه گمان هایی.(احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی برتوتنگ آمد پس حتی ازخودت هم به تنگ آمدی ویقین
کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم
تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با
منمیمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت
شریک کردی. (انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی
گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید
از من ناامید شدهای. (اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی هست که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیزجزبخشندگی ام باعث شدتامرا که میبینی خودت رابگیری؟(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟
من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند
و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها
بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این
در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، نا امیدی
تو را پوشانده بود (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و
در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم
و روزبعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم
بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم (قریش 3)
رگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده54 )
التماس دعا
موهـآی یک زטּ خلق نشده برای پوشانده شدن...
یا برای باز شدن در باد...یا جلبِ نظر...
یا برای به دنبال کشیدن ِ نگاه...
موهای یک زטּ خلق شده برای عشقش...
که بنشیند شانه اش کند،ببافد و دیوانه شود...
عطر موهـآی یک زن فراموش شدنی نیست!
مردي با اسب و سگش درجادهاي راه ميرفتند.
هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد وآنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دوجانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيدبرگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
-كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
از بــاغ مــیــبرنــد چــراغــــانــــی ات کنند
تا کـــــاج جشـــــنهای زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبـــح تــو را ابـرهـــــای تــار
تنـهــا به این بهــانه که بارانـــــی ات کنند
يـــوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
ايـن بــار مـي بــرنـد كه زنــــداني ات كنند
ای گل گمان مکن به شب جشـن میروی
شــاید به خـــاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فـرق رحیم و رجیم نیست
از نقطـــه ای بتـرس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشـــه مــــــراد نیست
گاهــی بــهانه ایست که قربانی ات کنند
فاضل نظری
شب بود ، شبی که تصویری سیاهتر از گذشته ها داشت...
شبی که مهتابش در پشت ابرهای سیاه به خواب رفته بود.!
شبی که گهگاهی ستاره های نادری در آسمان سیاه و ابری می درخشیدند.!
ستاره هایی که نوری نداشتند...
شب سوت و کور شده بود ، بدون مهتاب ، بدون ستاره.!!
ابرها به آرامی از کنار ماه می گذشتند...
وقتی ابرهای سیاه بر روی ماه می نشستند
احساس تنهایی و سیاهی در من بیشتر می شد...!!
شب نمی گذشت ، بی پایان بود...
کاش هر چه زودتر این شب بی پایان ، پایان داشت.
سکوتی سرد در تنهایی و درد در قلب آسمان دلم احساس می شد...
سیاهی شب...
تنهایی مرد همیشه تنها !
ستاره ها درد مرا نمی فهمند.!!
مهتاب خاموش مانده است، چون ابرهای سیاه روی آن را پوشانده اند...
تنها امیدم به مهتاب بود اما...
حالا به چه کسی بگویم درد دلم را در این شب غریبه !...!
ستاره ها هر کدام در آسمان برای یک دل هستند
و برای هزار چشم چشمک می زنند...
من دلم می خواهد درد دلم را برای کسی بگویم که یک دل و یکرنگ باشد اما !..
پس همان بهتر که درد دلم درونم بماند و تبدیل به بغض شود
و در آخر سر بغضم تبدیل به همان گریه شبانه شود...
همان بهتر...
متن سنگ قبر کوروش کبیر:
ای انسان هر که باشی و از هر کجا بیایی
میدانم خواهی امد
من کوروشم که برای پارسی ها
این دولت وسیع را
بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده
رشک مبر...
گل گندم خوب است...
گلِ خوبی زیباست...
ای دریغا که همه مزرعه ی دنیا را
علف هرزه ی کین پوشانده ست...!
"حمید مصدق"
اى دريغا که همه مزرعه دلهارا علف هرزه کين پوشانده است
و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سيمان نيست
و کسى فکر نکرد که چرا ايمان نيست
و زمانى شده است که به غير از انسان هيچ چيز ارزان نيست ...