هر چند پیش روی تو، غرق خجالت‌اند
چشمان این غریبه فقط با تو راحت‌اند

بانو! به بی‌قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت، جسارت‌اند!

آغوشت، آشیانه‌ی گرم کبوتران
لبخندهات، حس نجیب زیارت‌اند

دور از نگاه سرد جهان، دست‌های من
با بافته‌های موی تو، سرگرم خلوت‌اند

دنیا، سکوت‌های مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پُرند؛ اگر بی‌شکایت‌اند

بی‌خواب ِ کوچه‌گردی و بدخوابی‌ام نباش!
دلشوره‌های هر شبم از روی عادت‌اند

هی کوچه، کوچه، کوچه! به پایان نمی‌رسم
شب‌های سرد و ابری من بی‌نهایت‌اند!

«اصغر معاذی»