تویی که پا به پام تا ایستگاه مترو اومدی حقته باهام تو ماشینم لم بدی
تویی که توغصه هام همدرد بودی لیاقت این رو داری که وقت شادی کنارم باشی
تو که توی مسیر پیشرفت باهام همقدم بودی باید توی جشن های پیروزیمم باشی
من ی دیوار بلند کشیدم بین خودمو این آدما
اونی که این حصار وشکست خودش رو بهم رسوند تو بودی
اونایی که وقت غمم پیچیدن به بازی، حتی لیاقت برداشتن یدونه موزم ندارن
اصلا میدونی چیه؟
تو همونی هستی که شاعر میگه
«وقتی همه کور بودن تو کردی بهم توجه...»
.࿐
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پیچیدن
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
کاش روزنامه ی باطله بودم ،
می پیچیدند مرا دورِ قلبت
که نشکند...!
#نیلی_ق
ولی این گوشها، پیچیدن زمزمه صداتو درونشون کم دارن...
و دل آشوب چیزی شبیه به پیچیدن شش هزار سیم هدفون در هم بود
انگیزه می خواهم
چیزی مثل بوی بهارنارنج گونه
و اقاقی لبانت
که بپیچد در مشامِ جانم،
به هنگامه ی پیچیدن صدای
شکستنِ جناغِ بغض
در آغوشت
اگه چشمام کبودن فقط واسه اینه که آدما حسودن
هر موقع که نبودم پشتم زدن , منو تو دل تو کشتن فقط
تعریفاشون از صدتا فحش بدترن
فهمیدم که خودیا از همه دشمنترن
منو پیچیدنو خودشون به سمتت اومدن
اونا که فکر میکردم از همه خوش قلب ترن
شب چشم هایت
بهترین بهانه برای گم شدن است.
اصلا" لازم نیست چیزی بگویی
تو همین که پلک می زنی
یعنی همه چیز !
من در تاریکی محض هم
با صدای نفس هایت عاشقی می کنم !
نگران هیچ چیز نباش
همچون نسیم به گیسوی تو پیچیدن
عادت دست های من است،
این خانه در و پنجره می خواهد چکار ؟
تو فقط آرام بگیر
به خدا هیچ اتفاق ناگواری
تلخ تر از یک شب، بی تو
سحر کردن نیست
ناز بانو
دوستم داشته باش
همه ی عمر بیداری می کشم
جای تو در آغوش این مرد هزار سال دیگر هم
هنوز جای توست
نگاه کن من زیباترین لباسهایم را فقط به خاطر تو نپوشیده ام ...
{ امیر ساقریچی }
سر ساعت قرار بیقراری را نمیفهمی
دری وامانده و چشم انتظاری را نمیفهمی
شده یک ثانیه یک قرن بر تو بگذرد؟ هرگز
تو اصلن معنی لحظه شماری را نمیفهمی
تمام روح و جانم درد دارد... درد یعنی چه؟!
به خود پیچیدن از یک زخم کاری را نمیفهمی
بــــــه خود یک بمب خاهم بست در پایان شعر اما
تـ ـــــ ـــو این بیت سراپا انفجاری را نمیفهمی
*****حمید رستگار****
سر ساعت قرار بیقراری را نمیفهمی
دری وامانده و چشم انتظاری را نمیفهمی
شده یک ثانیه یک قرن بر تو بگذرد؟ هرگز
تو اصلن معنی لحظه شماری را نمیفهمی
تمام روح و جانم درد دارد... درد یعنی چه؟!
به خود پیچیدن از یک زخم کاری را نمیفهمی
به خود یک بمب خاهم بست در پایان شعر اما
تو این بیت سراپا انفجاری را نمیفهمی
"حمید رستگار"
در روزگار غریبی که سزای خوب بودن,خنجر از پشت خوردن است.....
پس بزن که سزای من,از درد به خود پیچیدن است
بزن که یک عمر تکرار اشتباه ,داستان تکراری زندگی ام شده است...
بزن که من آدم نمیشوم
بزن تا که احساسات گرانم را به بهایی ارزان نفروشم دیـگــــــــــــر
بزن که سزای قلب ساده ی من,همین خنجرهای به زهر آغشته ی توست....
بزن تا شاید فهمیدم که همیشه خوب بودن,خوب نیست و گاهی باید بد بود ...
فرو کن خنجرت را نارفیق ,تا که دردش بیدارم کند از خوابی که در آن همه را خوب می بینم
بزن ,بزن که سزایم مـــــــــــــــــرگ است..