چون دید به نوک نی سرش را خورشید
بر خاک، تن مطهرش را خورشید
آرام ، حریر نور خود را گسترد
پوشاند برهنه پیکرش را خورشید
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پیکرش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﻗﻬﺮ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: "ﺗﺎ ﮐﻰ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺑﺎﺷﻢ؟ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﻧﻰ ﺑﻔﻬﻤﻰ ﻣﻦ ﭼﻰ ﻣﻰ ﮐﺸﻢ..؟ "
ﮔﻔﺖ:"ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ، ﻧﻤﯿﺮﻡ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﺒﺎﺵ... "
ﭘﯿﮑﺮﺵ ﮐﻪ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺷﺪ، ﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﮔﺬﺍﺷﺖ...
ﺭﺍﻭﻯ: ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺎﺩﻯ ﻣﺨﺘﺎﺭﻯ ﺩﻟﯿﺮ
#دفاع مقدس
ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﻗﻬﺮ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: "ﺗﺎ ﮐﻰ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺑﺎﺷﻢ؟ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﻧﻰ ﺑﻔﻬﻤﻰ ﻣﻦ ﭼﻰ ﻣﻰ ﮐﺸﻢ..؟ "
ﮔﻔﺖ:"ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ، ﻧﻤﯿﺮﻡ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﺒﺎﺵ... "
ﭘﯿﮑﺮﺵ ﮐﻪ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺷﺪ، ﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﮔﺬﺍﺷﺖ...
ﺭﺍﻭﻯ: ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺎﺩﻯ ﻣﺨﺘﺎﺭﻯ ﺩﻟﯿﺮ
امشب چراغ آویختم تا خود ببینی
خودسوزی اجباری پروانه ها را
گفتی که خاتون غزل های تو هستم
از قصه ام پر می کنی افسانه ها را
حالا زنی هستم که جان در پیکرش نیست
بالا می اندازی چه راحت شانه ها را
{ شیرین خسروی }
تمام خلق گریان و ملک گریان و گريان تر
خدا وقتی که می بیند پری ها را پریشان تر
نماد عدل وقتی می شود خانه نشین یعنی
که جاهل ها مسلمانند و قاتل ها مسلمان تر
چه حکمت بوده در آتش ، که ابراهیم و زهرا را
يکي آنی گلستان شد يکي هر لحظه سوزان تر ؟
شب است و غربت و تابوت و چندین شانه ی لرزان
علی چشمش نمیبیند ، بتاب ای ماه تابان تر
وصیت کرده نامحرم نبیند پیکرش را هم
ندارد خالق هستی از این زن پاک دامان تر
زمین آغوش واکرده ، که گنجی را به بر گیرد
دو چشم آسمان خون و زمین از اشک و باران، تر
خدا قبر تو را پنهان نموده تا بگوید که
اگر گنجینه ای داری ، نگاهش دار پنهان تر ..
{ سیدتقی سیدی }
از آفتاب بی بهانه،
می درخشد در غروبی،
یادم آرد کربلا را،
دشت خونین بلا را،
ظهر غمگین گرم و خونین،
لرزش طفلان مسکین،
لشگری آورده بالا ،
تیغ ها و نیزه ها را،
یک نفر ایستاده تنها ،
وا حسینا وا حسینا،
حرمله تیری کشیده،
من چه می گویم خدایا،
کو ابالفضلت حسین جان،
سوخت این جان سوخت این جان،
باز خونها قطره قطره،
مشک هایی پاره پاره،
یک گلو از نا بریده،
ناله های زینبیه،
خیمه ها آتش کشیده،
عمه از قامت خمیده،
وا سکینه وا سکینه،
وندرین صحرای سوزان،
می دود طفلی سه ساله،
دل شکسته پای خسته،
تشنه ها را از درون آتش کشیده،
نیزه و سرهای بریده،
شعله ها در هم رمیده،
یک قیامت آفریده ،
سینه ام از غم تپیده،
اشک هایم صف کشیده،
این حماسه شور در من آفریده،
کربلا ای کربلا دشت بلا،
آه ای ظهر غمگین گرم و خونین،
میرسد صوتی حزین،
میرسد آیاتی رسا،
از فراز نیزه ها،
از میان سرهای بریده ،
دو لبش از هم تنیده،
تازیانه کرده زخمی صورتش،
پس کجا مانده بقیه پیکرش،
کو علی اکبرش ،
کو علی اصغرش،
کو آن طفل سه ساله،
در بیابان در خرابه،
خون چکیده از دوپای نرم او
،شد پدر تنها میان چشم او،
این تحمل کی کند طفلی سه ساله
،ضربه های تازیانه،
من چه میبینم در این صحرای خونین،
خاندان عصمت است این،
این قلم اتش گرفته،
شعر من ماتم گرفته،
روح من بلوا گرفته،
واژه ها معنا گرفته،
باز آفتاب در غروبی سرخ و پغمگین ،
یادم آرد کربلا را،
دشت خونین کربلارا.