واژه های شعرهایم را چراغانی کنید
دلبرِ نامهربان را شعر درمانی کنید
بی وفا باور ندارد عاشق چشمش شدم
این دل دیوانه را باید که قربانی کنید
جشن و شادی ها گرفته پای برهم میزنیم
با شعف چون عاشقان باید غزلخوانی کنید
دست نازش را گرفته چون عروسی باوقار
بر بساط عیش چشمم خوب مهمانی کنید
#مهتاب_بهشتی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی چراغان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
- ای کاش این خرداد، رخداد آمدنت بشود..
آن وقت تیر که هیچ ،
کلِ تابستان را به
مبارکیِ آمدنت چراغانی میکنم حضرت یار..
#فرشته_علیپور
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را با «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
(فاضل نظری)
کوچه دلت را چراغانی کن
دم در بنشین و منتظر باش
فرشته ها حتما می آیند
خدا آنسوتر منتظر است
مبادا که فرشته هایت دست خالی برگردند
آرزو کن...
آرزوهایی به بزرگی مستجاب کننده اش ...
با نگاهت
قلبم
را چراغانی میکنم.
ای مسافر !
ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت . بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم . آه ! که نمیدانی … سفرت روح مرا به دو نیم میکند … و شگفتا که زیستن با نیمیاز روح تن را میفرساید … بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را . مسافر من ! آنگاه که میروی کمیهم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم … فراق صاعقه وار را بر نمیتابم … جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز… آرام تر بگذر … وداع طوفان میآفریند… اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمیشنوی ؟! باران هنگام طوفان را که میبینی ! آری باران اشک بی طاقتم را که مینگری … من چه کنم ؟ تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است … ای پرنده ! دست خدا به همراهت … اما نمیدانی … نمیدانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست … از خود تهی شده ام … نمیدانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟
به ریسه می کشم اشکهایم را …
امشب چقدر کوچه دلم چراغانی ست !!!
قلبم را لب ایوان گذاشته ام
چشم به راه آمدنت
صدای پایت را که از پیچ کوچه بشنوم
از نو جوانه می زنم
من شهر دلم را برایت چراغانی کرده ام
آمدنت را دریغ نکن