"دردها و رنجها جزئی از زندگی هستند و باید پذیرفتشون"
فلسفه هنر «کینتسوگی» در ژاپن همینه
قطعات شکسته ظرف سفالی یا سرامیکی با مادهای از طلا دوباره چسبانده میشه و حتی از اولش هم زیباتر و ارزشمندتر میشه
حکایتِ تجربههای تلخ و سختیه که از ما آدم قویتری میسازه...
به قول جناب شمس که در جواب سؤال مولانا که پرسید: «پس زخمهایمان چه؟» گفت: «نور از میان همین زخمها وارد میشود.»
کاری کن که زخمهات قشنگترین تکههای وجودت بشن..
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی چسبانده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دردها و رنجها
جزئی از زندگی هستند و
باید پذیرفتشون؛
فلسفه هنر «کینتسوگی» در ژاپن همینه؛
قطعات شکسته ظرف سفالی
یا سرامیکی با مادهای از طلا،
دوباره چسبانده میشه و
حتی از اولش هم زیباتر و
ارزشمندتر میشه...
حکایتِ تجربههای تلخ و سختیه
که از ما آدم قویتری میسازه.....
عکس چشمهایت را
به سقف اتاقم چسبانده ام
حالا دیگر
آسمانِ شب من
یک جفت ستاره دارد...
#اعظم_قربانی
. .
من باشم و تو، جایش هم چندان مهم نیست، روز و ماه و سالش هم حتی، که صورتم را چسبانده باشم بین شانه و گردنت و نفس عمیق کشیده باشم تو را، عطر خوب بودنت را، که پر شده باشم از تو و خالی شده از خودم باشم
آدمها میروند و میآیند و کمی از خودشان را در آدم جا میگذارند و کمی از خودمان را با خودشان میبرند، و اینگونه تمامِ هیچ کداممان، تمام نیست دیگر، که تمام، یک تکه از تمامِ خودمان را در ناتمام دیگری جا گذاشتهایم و چند تکهی اضافهی دیگر به درد نخور، به خودمان چسباندهایم، پازلی ناکامل، به هزار تکهی اضافه
عکس چشمهایت را
به سقف اتاقم چسبانده ام
حالا دیگر
آسمانِ شب من
یک جفت ستاره دارد...
. .
میم مثل مَرد
..
گاهی اوقات
مرد از زن خیلی تنهاتر است
مرد لاک ناخن نمیزند که هر وقت دلش گرفت دستش را باز کند و به ناخنهایش نگاه کند
مرد موهایش بلند نیست که در بیکسی کوتاهش کند و لج کند با تمام دنیا
مرد نمیتواند اشک ریزان در اتاقش محبوس باشد، باید در اوج همهمه و شلوغی گریان باشد
مرد حتی دردهایش را اشک که نه، سنگ میکند و میچسباند به پیشانیش
از قبل ها به او چسبانده بودن مرد که گریه نمیکند
گاهی
اوقات هــــــــم
میشود گفت
میم مثل مــــــــــرد…
در قبر هستم
خوابیده ام ب پهلوی راست
گوش چسبانده ام ب خاک
منتظر شنیدن صدای گام هایت
فاتحه بهانه است
من هنوزم " دوستت دارم "
داستان کوتاه شماره 7 :شب کريسمس بود و هوا، سرد و برفي.
پسرک، در حاليکه پاهاي برهنهاش را روي برف جابهجا ميکرد تا شايد سرماي برفهاي کف پيادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شيشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه ميکرد.
در نگاهش چيزي موج ميزد، انگاري که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب ميکرد، انگاري با چشمهاش آرزو ميکرد.
خانمي که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمي مکث کرد و نگاهي به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقيقه بعد، در حاليکه يک جفت کفش در دستانش بود بيرون آمد.
- آهاي، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق ميزد وقتي آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهاي خوشحالش و با صداي لرزان پرسيد:
- شما خدا هستيد؟
- نه پسرم، من تنها يکي از بندگان خدا هستم!
- آها، ميدانستم که با خدا نسبتي داريد!
خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.