ناجیِ روزهای سخت
نیستی ببینی جایت در دنیایم چقدر خالیست
من اینجا چشم‌هایم را به آمدنت دوخته‌ام
چه میشود خبر آمدنت را به قلبم نوید دهی
نیستی اما
همه جایِ زندگیم یاد توست
در خیالم جاری
در نوشته هایم پنهان
اما من تو را کنارم میخواهم
دقیقا جایی که باید باشی ولی ندارمت.

#سونا_محمدی


. .

همه‌ی انسان‌ها نیاز به‌کسی دارن که غم‌رو از چشم‌هاشون بخونه و بگه من اینجام.

شاید من خیلی خودخواه باشم اما وقتی ببینم اون ذوقی که می‌خوام توی چشم‌هاش نیست، می‌برمش دَم همون چشمه‌ای که ازش گرفتم‌ش رهاش می‌کنم. شاید پیش خودم بگم اگر سهم من بود برمی‌گرده، اما اون برنمی‌گرده، اینو از سوی چشم‌هاش فهمیدم.

این روزها به چشم‌های زندگی نگاه میکنم
او مصمم، من هم مصمم...
می‌گویم هزار بار زمین خورده‌ام
تو خود دیدی که چگونه بلند شدم
برای هزاران بار دیگر هم آماده‌ام :)

یڪ روز حوالی همین صبح
دوباره مۍبینمت
دوباره دل مۍبندم
دوباره جان مۍڪَیرم و
دوباره عاشقت مۍشوم

یڪ روز حوالی همین صبح
بہ چشم‌هایت مۍآیم
و مثل هـر بار
دلت را از آن خودم مۍڪنم
یڪ روز حوالی همین صبح
مثل هــر روز ...



#مطرب
#ابراهیم_حسینی

اونجا که #صادق_معظمی می‌نویسه:

‏تو زیباترین انتخاب چشم‌هایم هستی 🫀

♡

تو انسان خوشبختی هستی
اگه یک نفر رو داشته باشی
که بتونی با خیالِ راحت بهش محبت کنی
و ترس از چشمْ افتادن رو نداشته باشی ...

#علی_سلطانی

نگفت دوستت دارم اما چشم‌هایم را بوسید و گفت: «نذار غم تو این چشم‌ها خونه کنه.»

چشم‌‌هات رو برای چی می‌بندی؟ فقط می‌سوزن؛ مگه نه؟ می‌بندی اما هنوز هم همین‌جایی. روزهای زیادی قطره قطره آب شدی، فقط برای اینکه به اون لجن‌زار نریزی و بیش‌تر از این گند برنداری. اما هنوز هم همین‌جایی. از ناتوانی پاهات راضی‌ای؟ وقتی که نمی‌تونی با دست‌هات فقط دو ثانیه بیشتر حمل کنی؟ وقتی که همیشه باید بایستی، و توی جیب‌ها رو بگردی، تا ببینی به اندازه‌ی کافی برای ادامه دادن آرام‌بخش همراه داری؟ وقتی که می‌خندی و از صداش اذیتی؟ خوبه؟ دوستش داری؟ به اندازه‌ی کافی ازش لذت می‌بری؟ اینطوری می‌خوایش؟ "چه انتظاری داشتی"؟ چشم‌هات رو برای چی می‌بندی؟

شاید دور شاید دیر
اما نور از روزنه‌ای که باید می‌تابد
و چشم‌های تو را روشن می‌کند ..️

♡