دوشنبه است
بلند می‌شوم
لایه‌ی ضخیم زخم را از پنجره کنار می‌زنم
پَرِ پرنده‌های مُرده را جمع می‌کنم
در آسمان می‌کارم
چشم می‌بندم و دو انگشتم را
بر نبض دستم می‌گذارم
.
.
.
می‌زنی ...


{ روجا چمنکار }