✿ کپشن خاص ✿
بعد از تمام فلسفه ها، کشف کرده ام انگار تنها سه نوع مرد در دنیا وجود
دارند. مردانی که زنی به یادشان گریه می کند، مردانی که زنی از دست کارهایشان گریه می کند، و مردانی که زنی به یاد کسی یا ازدست کسی کنارشان گریه می کند و مستاصلند و نمی دانند چطور باید این زن پریشان را آرام کرد....
#حمید_سلیمی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کارهایش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
گويند؛صاحب دلى، براى کاری وارد جمعی شد...
حاضرین همه او را شناختند ؛
پس ، از او خواستند كه پس از انجام کارهایش پند گويد..
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم ها به سوى او بود...
مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت :
ای مردم !هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد، برخيزد!
كسى برنخواست ...
گفت :
حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است ، برخيزد!
باز كسى برنخواست ....
گفت : شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد و براى رفتن نيز آماده نيستيد!!!!
تذكرة الاوليا
عطار نیشابوری
به جای اینکه
به باغ دیگران سرک بکشید
و ذهن خود را به کارهایشان متمرکز کنید،
به کار خود بپردازید
و هر چه می خواهید
در باغ خود بکارید
کدوم انگشتت رو بیشتر دوست داری؟
(اول انتخاب کن بعد برو معنیش رو بخون)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
========================
انگشت شماره 1 (انگشت شصت)
این انگشت نماد مسائل مادی و ثروت است و کسانی که این انگشت را انتخاب میکنند، اقتصاددانان خوبی هستند و معمولا از نظر مالی در وضعیت خوبی قرار دارند.
انگشت شماره 2 (انگشت اشاره)
این انگشت نماد کار است و اشخاصی که به این انگشت اهمیت بیشتری میدهند، انسانهای کاریای هستند و به طور کلی وجدان کاری خوب و موفقیت زیادی در کارهایشان دارند.
انگشت شماره 3 (انگشت وسط)
این انگشت میزان اهمیت به خود فرد را نشان میدهد؛ افرادی که این انگشت را انتخاب میکنند، در مورد همه چیز اول به خود اهمیت داده و تا حدودی خودپرست و خودخواه هستند!
انگشت شماره 4 (انگشت انگشتری)
این انگشت نماد محبت و عشق است و کسانی که این انگشت را انتخاب میکنند، انسانهایی احساساتی و عاطفی هستند و همواره به دنبال محبت و خوشحال کردن دیگرانند.
انگشت شماره 5 (انگشتو کوچک)
این انگشت نماد خانواده و فرزند است و کسانی که به این انگشت علاقهمندند، افرادی هستندبه خانواده پایبند
*من خودم 4...*
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم”
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را . . .
بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد ،
مسئولیت دارد...
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی ،
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی . . .
آزارت نمیدهد ، دلت را نمی شکند !!
من این دوست داشتن را می ستایم . . .!
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند دوستت دارم
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید
این آدمها فهمیده اند دوستت دارم
حرمت دارد
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی
آزارت نمیدهد ، دلت را نمی شکند
من این دوست داشتن را می ستایم ..
اگر من منم،پس کو کدوی گردنم ؟
آورده اند که در روزگاران قدیم ، مرد ساده دلی راهی شهری شد که تا آن وقت به آنجا نرفته بود . در راه با خودش هزار جور نقشه کشید و فکر و خیال کرد که وقتی به آن شهر رسید ، کجا برود و چی بخرد و چه چیزها ببیند . او با این فکر و خیالها خوش بود که ناگهان با خود گفت : " این چه کاری است که من می کنم ؟ چرا با دست خود ، دارم خودم را گم می کنم ؟ اگر من در این شهر ، خودم را گم کنم چی ؟ " او مدتی فکر کرد که چگونه مواظب خودش باشد که گم نشود . در این حال در میان راه ، مردی را دید که کدو بار الاغ کرده و می فروشد . با او حال و احوال کرد و گفت : " یک کدوی قشنگ می خواهم ! "
کدو فروش گفت : " کدوی قلمی شنیده بودم ، اما کدوی قشنگ نشنیده بودم ."
مرد ساده دل گفت : " برای اینکه نمی دانی من کدو را برای چه می خواهم ."
کدو فروش از میان کدوهایش یکی را برداشت و گفت : " بیا اگر در همه دنیا بگردی ، کدویی به این قشنگی پیدا نمی کنی ."
مرد ساده دل ، کدو را خرید و نخی به آن بست و آن را به گردن خودش آویزان کرد . بعد با خوشحالی به راه افتاد و در دل می گفت : " خیلی خوب شد . این هم نشانه من ، حالا هرجا که بروم ، خودم را گم نمی کنم ."
مرد ساده دل این را گفت و به راهش ادامه داد . او ساعتها خسته و کوفته رفت و رفت تا به شهر رسید . او مشغول گشت و گذار در شهر شد و نان و غذایی خرید و خورد . چیزی نگذشت که یواش یواش خسته شد . دنبال جایی برای خوابیدن می گشت که درختی را دید . در حالی که کدو از گردنش آویزان بود ، در سایه درخت خوابید . از آنجایی که خسته شده بود ، خوابش سنگین شد . از قضا مرد بیکار و حیله گری از آنجا می گذشت . خواست تفریحی کند . خیلی آهسته طوری که مرد ساده دل بیدار نشود ، کدو را از گردن او برداشت و به گردن خودش آویزان کرد و همان جا خوابید .
مرد مسافر پس از مدتی از خواب بیدار شد . سرگردان و حیران دور و بر را نگاه کرد . نمی دانست کجاست . دست به گردنش کشید . از کدو خبری نبود . نگاهی به مردی انداخت که کنارش خوابیده بود . دید که کدو از گردن او آویزان است . او را بیدار کرد و گفت : " بلند شو ببینم ."
مرد بلند شد و گفت : " چه خبر شده ؟ چرا مرا از خواب بیدار کردی ؟ "
مرد ساده دل گفت : " راستش را بگو . این کدو در گردن تو چه می کند ؟ "
مرد گفت : " این کدو از اول همین جا بود که هست ."
مرد ساده دل گفت : " یعنی چه ؟ مگر می شود ؟ "
مرد گفت : " مگر چی شده ؟ "
مرد ساده دل گفت : " اگر من منم ، پس کو کدوی گردنم ؟ اگر تو منی ، پس من کی ام ؟ "
از آن پس درباره کسانی که در کارهایشان بسیار ساده اندیش هستند و از روی فکر و اندیشه عمل نمی کنند ، این ضرب المثل را به کار می برند و می گویند : " اگر من منم ، پس کو کدوی گردنم ؟ "
منبعuzbek.irib.ir
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم” یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را , بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد، مسئولیت دارد…
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی… میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی…
تا تو شاد باشی… آزارت نمیدهد…
دلت را نمیشکند…. به هر دری میزند که با تو نباشند…
تا دلت را نشکنند!!!!
من این دوست داشتن را می ستایم…!!
ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻮﺯﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﻣﺮ ﮐﻒ ﭘﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎی ﻣﺮﻣﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ . ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﺪ. ﺷﺒﯽ ﺳﻨﮓ ﻣﺮﻣﺮﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﮐﻒ ﭘﻮﺵ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ؟ﻣﮕﺮ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎ ﻫﺮﺩﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻌﺪﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ! ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﻻﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﮐﯿﻢ !
ﻣﺠﺴﻤﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ : ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺳﺎﺯ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺮ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺳﻨﮓ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺁﻩ ﺁﺧﺮ ﺍﺑﺰﺍﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﺪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﺩﻫﺪ. ﻣﻦ ﺗﺤﻤﻞ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻭ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻠﯿﺢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺣﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯽ ﻧﻄﯿﺮ ﺑﺴﺎﺯﺩ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﻡ . ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﺞ ﮔﻨﺠﯽ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺰﻥ ، ﺑﺘﺮﺍﺵ ﻭ ﺻﯿﻘﻞ ﺑﺪﻩ. ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﻭ ﻟﻄﻤﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺑﺰﺍﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺷﻮﻡ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.