روزگارا قصد ایمانم مکن
زآنچه میگویم پشیمانم مکن
کبریاے خوبے از خوبان مگیر
فضلِ محبوبے ز محبوبان مگیر
گم مکن از راه، پیشاهنگ را
دور دار از نامِ مردان، ننگ را
گر بدے گیرد جهان را سربهسر
از دلم امیّد خوبے را مبر
چون ترازویم به سنجش آورے
سنگ سودم را منه در داورے
#هوشنگ_ابتهاج
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کبریا
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ماندن با کسی که قدرتان را نمیداند
وفاداری نیست ، حماقت است !
. ژوزه ساراماگو
. سیما اکبریان
.
به زندگی فکر کن!...
ولی برای زندگی غصه نخور...
مهربان باش
دوست بدار
عاشق باش...
برای رسیدن به "کبریا"باید
نه "کبر" داشت
نه "ریا"....
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است میبارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس میدهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت میکنیم
سفرهات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است !
فاضل نظری
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست
عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه لطف اله کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزه آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
"استاد شهریار"
دلم می خواست:بند از پای جانم باز می کردند
که من،تا روی بام ابرها،پرواز می کردم،
از آنجا،با کمند کهکشان ها،تا آستان عرش می رفتم
در آن درگاه،درد خویش را فریاد می کردم!
که کاخ صدستون کبریا لرزد!
خدایا
من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری