ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ
ﺩﻟــــــــــــم ﻗﺮﺹ ﺍﺳﺖ
ﺍﺻﻼ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺮﺹ ﻫﺎ ﺟﺰ ﺗـــــــــــــﻮ ﺿﺮﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ
اینقدر بی مقدمه عاشقت شدم که هیچ ناشری کتابم را چاپ نکرد
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کتابم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
آدم برای حوّا
میوه ممنوعه را خورد
من که دیگر
حساب
و
کتابم
جداست...
#طاها_رحیمیان
خدا چرا عاشق شدم من
دیگه از دست این دل
یه شب آروم ندارم
روزای چشمای نازش
میشینه تو کتابم
شبا وقتی میخوابم
میبینم عشق تو خوابم
. .
چه میگذرد در کتابم
که درختان بریده برمیخیزند
کاغذ میشوند تا از تو سخن بگویم
. شمس لنگرودی
وقتی اول دبستان بودم یه روز کتابمو خونه جا گذاشتم معلمم گف عیب نداره
حواست باشه خودتو جا نزاری خندیدم
نفهمیدم چی میگه اخه مگه میشع یکی خودشو جا بزاره
وقتی بزرگ شدم
دیدم میشه خودتو جا بزاری
تو یه کافه کوچیکی از شهر
بین دستایه یکی
تو چشماش...
قهرمان منی ❣
مرد منی ❣
تو کتابم تو شاهزاده منی ❣
توی فیلمام تو قهرمان منی ❣
توی جسمم تو قلب منی ❣
توی زندگیم تو همه چیز منی
...♡ قهرمان منی مرد من ♡...❣
توی کتابم شاهزاده منی ،❣
توی فیلمام تو قهرمان منی ❣
توی جسمم تو قلب منی ❣
توی زندگیم تو همه چیز منی :)
_حالم ازت بهم میخوره
_منم همینطور
... منو کتابم همین الان یهویی.
حالم ازت بهم میخوره!
-من بیشتر:/
منو کتابم همین الان یهویی:)
کلاس اول یزد بودم سال1340، وسطای سال اومدیم تهران
یه مدرسه اسمم را نوشتند
شهرستانی بودم، لهجه غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا
معظلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم
البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم
تو تهران شدم شاگرد تنبل کلاس
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من
هر کس درس نمی خواند می گفت:می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم
آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان
همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!!
دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان
لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند
من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم
میدانستم جام اونجاست
درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم
انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم
ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست
فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها
همگی شاخ در آورده بودیم آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن
وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم
دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد
زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت
خدایا برا من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: عالی
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
لبخندی زد و رد شد
سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم
به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم
به خودم قول دادم بهترین باشم...
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
همیشه شاگرد اول بودم
وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم
یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم ..
"یك خاطره از استاد محمد شاه محمدی
استاد مدیریت و روانشناسی"