یک فنجان چای داغ
یک لبخند تلخ
یک روز دیگر بی تو..
دنیایم را
با نبودن هایت به روزمرگیِ
کسل کننده ای کشانده ای!!
#مهسا_سجاد
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کشانده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
- و اینجا
صبح از ساحتِ مقدس
لبخندهایِ "تو" ثانیه می شمارد..
کسی آن سویِ جهانِ تو
افق را ، در پس "دوستت دارم" هایِ تو
به سحر کشانده ،
تا بیایی گره بگشایی.
#علیرضا_اسفندیاری
با شما حرف میزنم.
من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام.
به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام.
موسیقی کلاسیک گوش دادهام،
ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهٔ چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام.
من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام،
ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام
و کتاب «انسان موجود تکساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی آنکه آن زمان خوانده باشماش ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:
عجب!
فلانی چه کتابهایی میخواند،
معلوم است که خیلی میفهمد...
اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود،
و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید.
باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد،
آن را خواهدیافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت...
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.
.
سید مرتضی آوینی
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
با واسطه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روسری ات را تکانده ای
می رقصی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...
امروز عصر چای ندارم ... تو مانده ای
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
با واسطه " سلام " برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمیرسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است
گفتند باز روسری ات را تکانده ای
میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ
من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای
بدبخت من ...
فلک زده من ...
بد بیار من ...
امروز عصر چای ندارم ... تو مانده ای !
خدایا...دنیایت تا چه حد خواستنی است؟چه چیزی دیده ایم؟تنهایی..اشک و آه وخنده هایـی
که ازهـزاران زخم بدتراست.حسـرتها وپریـشانیها...ماانسانهایـی که تا نـوک بینـی مان رامیبـینیـم
ولاغیر!به فکر دنیایمان هستیم وتاوقتی منافعمان اجازه دهد کنارهم می مانیم واگر فقط یـک ثانیـه
به خطر بیفتیم آنقدربیرحمانه یکدیگر را ترک میکنیم که فقط میتوانیم درخود بشکنیم ودم نزنیم.
خدایا..این دنیا چه بلایی سرمان آورده که تا مشکلی داریم به توئـه خالق پنـاه می اوریـم و بـه
محض اینکه خیالمان راحت شد تاکمـر بـرای خلقت خـم میشویم؟به راســتی که ایـنهـمه دل
شکستنها..کجای جـهان تو بوده اند؟کجـای برنامه هایـت جای داشتند؟دل یکـدیـگـر رابــه درد می اوریم
وفارغ از ان به زندگیـمان ادامـه میدهیم ..خدایا..دلم به انـدازه همـه تنهاییـت گرفته..ازدورویی ها..جلب
توجه های احمقانه...مافقط تصورمیکنیم زندگی میکنیم..آنقدردرخودو آدمهای اطرافمان غرق شده ایم که
دیگر فرصت نمیکنیم ازته دل فقط یکبـارازته دل تورا بخوانـیم!مایی که حتـی هنوز چیـزی ازدیـنمـان
نمیدانیم..اززندگی کردن فقط مدرسه ودانشگاه وازدواج وبچه دارشدن ودوستیهای بـی
سروسامان وخنده های دروغین واشکهای تمساح وتوبه های بی اساس و...را فهمیده ایم.
خدایا دلم گرفته وخودت میدانی که هرکسی به جزتو به حرفهایم میخندد...
خدایا همه چیز را اشتباهی فهمیدیم،اختیارداربودنمان مارا به بیراهه کشانده..نه اینکه به درگاهت
شکایت کنم نه...میدانم که توخیـرخواه مطلقی..اماانگارخوبـی به مانیامده...بـنده های مهربانـت
کمیاب شده اند..زمین مهربان ما طاقتش بریده..اورا بفرست..آمین!