فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟ کشاورز گفت: هیچچیز، خیالم راحت است.
همیشه بازندهترین افراد در زندگی کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کشاورزی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
وارد شدن بعضیا تو زندگیت
مث وارد شدن
ملخ ها به مزارع کشاورزی میمونه
کل زندگیتو رو نابود میکنن
اخرم راحت رد میشن میرن ...
.. ..
.کشاورزی جایزۀ مرغوب ترین ذرت را گرفت.
متوجه شدند که او از بذرهای مرغوب ذرت به همسایه هایش هم داده بود.
علت را از کشاورز پرسیدند، گفت: باد بذرهای ذرت را به مزرعه های دیگر منتقل میکند. اگر همسایه های من ذرتهای خوبی نداشته باشند، باد آن بذر های نامرغوب را به زمین من می آورد
اگر بخواهیم زندگی شاد، سرخوش و آرامی داشته باشیم،
لازمه به دیگران کمک کنیم تا آنها هم خوب زندگی کنند..
فردی از کشاورزی پرسید:
آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد:
نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید:
پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت:
نه، ترسیدم ذرت ها را آفت بزند.
مرد پرسید:
پس چه چیزی کاشتهای؟
کشاورز گفت:
هیچ چیز، خیالم راحت است!
همیشه بازنده ترین افراد در زندگی،
کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند.
#آنتونی_رابینز
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند.
مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟!
کشاورز گفت: هیچچیز، خیالم راحت است!!!
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و میخواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.»
تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و در دل به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر میگشت یاد حرفهای پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد.
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکرد.
مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد.
سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.»
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند.
فرض کنید که بتوانیم سن زمین را فشرده کنیم و هر صد میلیون سال آن را یک سال در نظر بگیریم !
در این صورت کره زمین مانند فردی ۴۶ ساله خواهد بود!
هیچ اطلاعی در مورد هفت سال اول این فرد وجود ندارد و درباره ی سالهای میانی زندگی او نیز اطلاعات کم و بیش پراکنده ای داریم !
اما این را میدانیم که در سن ۴۲ سالگی، گیاهان و جنگلها پدیدار شده و شروع به رشد و نمو کرده اند اثری از دایناسورها و خزندگان عظیم الجثه تا همین یکسال پیش نبود !
یعنی زمین آنها را در سن ۴۵ سالگی به چشم خود دید و تقریبا ۸ ماه پیش پستانداران را به دنیا آورد. آخر هفته گذشته دوران یخ سراسر زمین رافرا گرفت.
انسان جدید فقط حدود ۴ ساعت روی زمین بوده و طی همین یک ساعت گذشته کشاورزی را کشف کرده است !!!
بیش از یک دقیقه از عمر انقلاب صنعتی نمی گذرد و…حالا ببینید انسان در این یک دقیقه چه بلائی بر سر این بیچاره ی ۴۶ ساله آورده است!!!
اين ، براستي ، يكي از زيباترين پست هاي علمي است
کشاورزی یک مزرعه بزرگ گندم داشت
زمین حاصلخیزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود
هنگام برداشت محصول بود
شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد
و به پیرمرد کمی ضررزد.
پیرمردکینه روباه را به دل گرفت
بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد
مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد
روباه شعله وردر مزرعه به اینطرف وآن طرف میدوید وکشاورز بخت برگشته هم به دنبالش
در این تعقیب و گریز گندمزار به خاکستر تبدیل شد
وقتی کینه به دل گرفته ودر پی انتقام هستیم
باید بدانیم آتش این انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت
ببخشیم وبگذریم
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود،
مرد مغروری به او رسید و با تکبر گفت:
بکار بکار که هر چه بکاری، ما میخوریم.
کشاورز نگاهی به او انداخت و
.
.
.
.
.
.
.
.
گفت :دارم یونجه میکارم