وقتی کبوتری شروع به معاشرت
با کلاغها می کند...
پرهایش سفید می ماند،
ولی قلبش سیاه میشود!...
دوست داشتن کسی
که لایق دوست داشتن نیست...
اسراف محبت است...!

"ایستادگی کن"
و به یادداشته باش که
لشکری ازکلاغها
جرات نزدیک شدن به
مترسکی که ایستادگی را
فقط به نمایش می گذارد ندارند!!

✨
اگر پاییز نبود هیچ اتفاق
شاعرانه ای نمی افتاد
نه موسیقیِ باد بود
نه سمفونی کلاغها
نه رقص برگ و من
هیچ بهانه اے برایِ بوسیدن تو
در این شعر نداشتم

ایستادگی کن…
ایستادگی کن…
و ایستادگی کن…
به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را
فقط به نمایش می گذارد ندارد…

ایستادگی کن ، ایستادگی کن ؛ و ایستادگی کن …
و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها
جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را
فقط به نمایش می گذارد ندارد . . .

اگر پاییز نبود
هیچ اتفاق شاعرانه ای نمی افتاد
نه موسیقی باد بود
نه سمفونی کلاغها
نه رقص برگ
و من
هیچ بهانه ای برای بوسیدن تو
در این شعر نداشتم ..

ایستادگی کن، ایستادگی کن؛

و ایستادگی کن…
و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها

جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را

فقط به نمایش می گذارد ندارد...

هیجکس نفهمید چه بر سر عشق کلاغها آمده ، که برای همیشه رخت سیاه بر تن کردند !

پرنده بودی و از بام من پرت دادند
تو ساک بستی و نام مسافرت دادند

قَدت خمید ، نگاهت شکست ، روحت مُرد
کلاغهای مزاحم چه بر سرت دادند ؟

تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند

خدا نخواست من و تو کنار هم باشیم
سه چار هفته به کنکور شوهرت دادند ..

یستادگی کن ، ایستادگی کن ؛ و ایستادگی کن …

و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها

جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را

فقط به نمایش می گذارد ؛ ندارند !