مولانا خیلی قشنگ میگه که:
《چو خدا بود پناهت ،چه خطر بود ز راهت؟!
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی》
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کلاه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
یه جایی مولانا خیلی قشنگ میگه که:
«چو خدا بود پناهت،چه خطر بود ز راهت؟!
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی!»
دیگه تا وقتی خدا هست از چی میترسی؟! اون پناهِ امن توعه رفیق!
. .
من جدی حوصله این وضعیتو ندارم فقط الان "بارون و مه و هوای سرد و کاپشن و کلاه و لباس گرم" رو میخوام
•
یه جایی مولانا خیلی قشنگ میگه که:
«چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت؟
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی»
دیگه تا وقتی خدا هست از چی میترسی؟اون پناهِ امن توعه رفیق
「♡」
هروقت که با آدمی تازه آشنا میشوم
شعری تازه دارم
و میدانم،
که کلاهی دیگر
سرم رفته است..
نبودن تو ...
فقط نبودن تو نیست ،
نبودن خیلی چیزهاست ...!
کلاه روی سرمان نمی ایستد !
شعر نمی چسبد ...!
پول در جیبمان دوام نمی آورد ...
نمک از نان رفته ... خنکی از آب ...!
ما بی تو فقیر شده ایم ...!
رسول
ما همه نابینائیم ! هرکداممان به نوعی:
آدمهای خسیس، نابینا هستند چون فقط طلا را می بینند.
آدمهای ولخرج، نابینا هستند چون امروزشان را می بینند.
آدمهای کلاهبردار نابینا هستند چون خدا را نمی بینند.
آدمهای شرافتمند، نابینا هستند چون کلاهبردارها را نمی بینند.
خود من نابینا هستم، چون حرف می زنم اما نمی بینم که شما گوشهای شنوا ندارید.
(ویکتو هوگو)
✿ کپشن خاص ✿
اعتماد نکن! اینجا از کلاف اعتمادت کلاه میبافند برای خودت. آنقدر بلند که چشمهایت را بپوشاند و نبینی که تا چه اندازه غرق شدهای.
اینجا برای اعتماد آدمها ارزشی قائل نمیشوند، اینجا برای آدمها ارزشی قائل نمیشوند...
خیالت از انصافِ هیچکس راحت نباشد! اینجا مدتهاست که اصول انسانیت را نقض کردهاند و هیچکس به هیچ اصلی پایبند نیست. که اعتماد میکنی و ضربه میخوری و درد میکشی و توضیح میخواهی و توجیه میشوی. که آنقدر خستهات میکنند تا اینکه درها و پنجرهها را میبندی، تنظیم میشوی روی حالت پرواز، گوشهایت را میگیری و دلت را خوش میکنی به امنیت ممتدِّ بیخبری و فریاد میزنی؛ هرچه باداباد! خانهی هر آنکه بیانصاف شد آباد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
شده ام هیتلری که شاعر بود !
بس که اطراف من ، تناقض هست
چون عزادارِ مست ، می خندم !
بس که در حالِ من ، تعارض هست
خواستم تا کمی نفس بکشم ؛
در هوایی که سخت ، مسموم است
خواستم تا که شاد باشم در ؛
خانه ای که نشاط ، مذموم است
قول دادم که کوچ خواهم کرد
در قفس بودم و نمی دیدم !
تا به خود آمدم که ویرانم ؛
چاره ای چون نبود ؛ خندیدم ...
گاه همچون فرشته آرام و
گاه مانند یک دراکولا ...
دلقکی گشته ام برایِ خودم
دلقکی با کت و کلاه و عصا ...
باید از خاکِ خویش برخیزم
همچو ققنوس اوجِ ویرانی
قصه آغاز تازه می خواهد !
از دلِ مغز های زندانی ...
نرگس صرافیان طوفان
. بجای دزدی و کلاهبرداری روش های درست درامدزایی رو فرهنگ سازی کنیم تا همه پیشرفت کنند.
_سالار قربانزاده :
منم تو رباتشم به شمام پیشنهاد میکنم بیاید.️
.