وقتی فرزندتان را میبوسید
و کوله یِ کوچکش را رویِ دوشش میگذارید، به او یاد دهید برایِ رسیدن به ارزش ها از بی ارزش ها بگذرد،
نیازی نیست داستایوفسکی برایش بخوانید، همین که بگویید
دندانِ شیری ات را که از دست دادی
خوشحال باش که میخواهی
به دندانِ دائمی برسی،
او خودش ارزش ها را میفهمد.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کوچکش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
انتظار واژه نیست!
عصاره جان است که با عشق و درد و اشتیاق می روید
و بر زبان آوردنش، کوچکش می کند
و اینگونه است که انتظار را نمی گویند، می کِشند.
. .
✿ کپشن خاص ✿
به غم باغبانی فکر میکنم
که با اندوه بر سر باغچه ی کوچکش نشسته است
و نمیداند چگونه به گل هایش
از آمدن پاییز بگوید که آن ها نمیرند...
این غم را منی که
روزی
به دلم فهمانده ام تو دیگر نیستی خوب میدانم...
#سحر_رستگار
گفتهام بارها و میگویم
بیوجودش حیات، مکروه است
همهی عمر تکیهگاهم بود
پدرم نام کوچکش کوه است...
#امید_صباغ_نو
به غم باغبانی فکر میکنم
که با اندوه بر سر باغچه ی کوچکش نشسته است
و نمیداند چگونه به گل هایش
از آمدن پاییز بگوید که آن ها نمیرند...
این غم را منی که
روزی
به دلم فهمانده ام تو دیگر نیستی خوب میدانم...
#سحر_رستگار
وقتی می شود دقایق عمرت را با آدم های خوب بگذرانی
چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایی کنی که با دلهای کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزی های بچه گانه اند ...
یا مدام برای نبودنت ، برای خط زدنت تلاش می کنند ...!!!
نه ، همیشه جنگیدن خوب نیست ...
این روزها فهمیده ام برای اثبات دوست داشتن ، برای به دست آوردن دل آدم ها ، برای اثبات خوب بودن نباید جنگید ...
بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می آیند بی ارزش می شوند !
این روزها نسخه ی فاصله گرفتن را می پیچم برای هر کسی که رنجم می دهد ...
این را با خودم تکرار می کنم و می بخشمشان ....
نه به خاطر اینکه مستحق بخششند ...
تنها به این خاطر که " من مستحق آرامشم " ..
داستان ثروتمند بی پول !
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباسهاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مىلرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مىخواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایىهاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟ »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکىاش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بستههاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
خيلي سخته....
هَـميشه بـآيد کَسـي باشدکـــہ مــَعني سه نقطههاے انتهاے جملههايَتـــ را بفهمد
هَـميشه بـآيد کسـي باشد
تا بُغضهايتــ را قبل از لرزيدن چـآنهات بفهمد
بـآيد کسي باشد
کـــہ وقتي صدايَتــ لرزيد بفهمد
کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد...
کسي بـآشد
کـــہ اگر بهانهگيـر شدے بفهمد
کسي بـآشد
کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے براي رفتـن و نبودن
بفهمد به توجّهش احتيآج داري
بفهمد کـــہ درد دارے
کـــہ زندگي درد دارد
بفهمد کـــہ دلت براي چيزهاے کوچکش تنگــ شده استــ
بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زيرِ باران...
براے بوسيـدَنش...
براے يك آغوشِ گَرمــ تنگ شده است
هميشه بايد کسي باشد
هميشه...
کمی در بُهت ماندم چون هواپیما ربایی که / گروگانش به نامِ کوچکش او را صدا کرده...
هَـمیشه بـآید کَسـی باشه
کـــہ معنی سه نقطههای انتهای جملههایَت را بفهمد
هَـمیشه بـآید کسـی باشد
تا بُغضهایتــ را قبل از لرزیدن چـآنهات بفهمد
بـآید کسی باشد
کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد
کـــہ اگر سکوتـــ کردی بفهمد..
.
کسی بـآشد
کـــہ اگر بهانهگیـر شدی بفهمد
کسی بـآشدکـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردی برای رفتـن و نبودن
بفهمد به توجّهش احتیآج داری
بفهمد کـــہ درد داری
که زندگی درددارد
بفهمد که دلت برای چیزها ی کوچکش تنگــ شده استــ
بفهمد که دِلت برای قَدم زدن زیرِ باران...
همیشه باید کسی باشد