مگه چندبار یکی وارد زندگیت میشه که یهمدلی نگاهت کنه، که انگار هیچ آدمی رو این کُره خاکی نیست و آسمون سوراخ شده و تو افتادی پایین؟!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کَره
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
وقتی استرسهای زندگی از هر طرفی به تنهایی ام هجوم میآورند
"آغوشت"
امنترین جای این کُرهی خاکیست
برای "پناهندگی"
#مهسا_سجاد
مگه چندبار یکی وارد زندگیت میشه که یهمدلی نگاهت کنه، که انگار هیچ آدمی رو این کُره خاکی نیست و آسمون سوراخ شده و تو افتادی پایین؟!
ریتمِ خنده هایت را دوست دارم....
حرف هایت آراممـــــ میکند.
در بین تمامـــــِ مردمِ این کُره خاکیــ.
تو تافته ای جدا بافته هستیــ.
لبخند بزن....
تکرارِ همہ چیز در این دنیا .
خسته کننده است.
#اما_تــــــــــو!!!.
مثلـــــِ نفسی....
#تکرارت_تضمینِ_زندگیست...
:)....️
. .
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.» بلند بلند خندید. گفتم: «واقعا؟» آب پرتقالم را تا ته سر کشیدم. «واقعن هیچی دوستم نداری؟» گفت: «نه نه. صبر کن. منظورم اینه که تو جوابِ چند تا مرا دوست نداری، هیچی. یعنی خیلی دوستت دارم.» گفتم:«نه. اینطور نمیشه، تو گفتی هیچی.»
تکه ای از ژامبونِ لوله شده را برید. گفت: «نه. اون اشتباه شد. هزار تا.» شروع کردم به کولی بازی. موهام را کشیدم. گفتم: «یعنی هزار تا منو دوست نداری؟» دختر و پسری که میز کناری نشسته بودند، با تعجب نگاهمان می کردند. گفتم: «این واقعن درست نیست. من این حجم از غصه رو نمی تونم تحمل کنم که تو منو هزار تا دوست نداشته باشی.» داشت با نوک چنگال، لوبیا قرمزهای توی ظرف را بازی می داد. گفت: «نمی دونم واقعن. خیلی سوال سختیه» لپ هاش گل انداخته بود. گفت: «شاید این سوال از اول هم غلطه. نباید بهش جواب می دادم.» گفتم: «باشه بذار یه جور دیگه بپرسم. اینطوری شاید راحت تر باشه برات. چند تا دوستم داری؟»
لبخند زد. چشم هام را گرد کردم و گفتم: «هان؟» بقیه دختر و پسرها و زن ها و مردها هم داشتند ما را تماشا می کردند. نانِ تُستِ کَره ای را گاز زدم و بقیه اش را گذاشتم گوشه بشقاب. داشت نگاهم می کرد. با آن چشم های سیاه درشت و گونه سرخ و لب های اناری. گفت: «هیچی.» پرسیدم: «هیچی؟» شانه اش را انداخت بالا. گفت: «هیچی دوستت ندارم.» لب و لوچه ام را آویزان کردم. گفت: «میمیرم برات و این ته همه دوست داشتن هامه.» داد کشیدم «هورا.» دست هایم را گره کردم و آوردم بالا. پیش خدمت ها داشتند با هم پچ می زدند. یکی شان آمد جلو و گفت: «قربان. اینطوری مردمو می ترسونید.» پرسیدم: «چطوری؟» آهسته تر گفت: «اینکه دارید با خودتون بلند بلند حرف می زنید.» به صندلی روبرویی اشاره کرد. خالی بود. بشقابِ صبحانه گرم، دست نخورده، سرد شده بود و نان ها خشک. خواستم بپرسم دختری که اینجا روبروی من نشسته بود، کجا رفت که همه چیز یادم افتاد. هشت سال گذشته بود.
می دآنم یکی هَست
که حوآیش شوم
نه!هم جِنس هم نیست ،اما
روحَش به وسَعت من است
یک جآیی اَز این کُره خآکی
همآنند مَن اَست
خدآ رآ شُکر!زَمین گِرد است
اینقَدَر دور زَمین میگردم
تا پیدایش کُنم
دختر جُنگجو و آرزوگر مآ،اِمروز
برآی یافتن نیمه ی گُمشده اَش
اینچِنین زِنده اَست
نه برآی دیدَن لآت هآی خیآبآن!
ومن به این برآبری رسیدم که...
زَن ومَرد برابر نیستند
در وآژه ی اِحساس زَن سَروری می کند
و در وآژه محکمـ بودن مرد پآدشآهی می کند
البته به شرطی که مَرد مَرد و زَن زَن باشد
مایهِ اصل و نَسَب در گردش دوران زَر است / دائمآ خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است
کُره اسب ، از نجابت از پس مادر رود / کُره خَر ، از خریت ، پیش پیشِ مادر است
دود اگر بالا نشیند کسرِ شأن شعله نیست / جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
شصت وشاهد هردو دعوای بزرگی میکنند / پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است ؟
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون / آن یکی شمشیر گردد دیگری نعِلِ خر است
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن / روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است...