مغازه ای با 90 کلید دریک روستا!
شایدباورش سخت باشه ولی
اعتماد و صداقت در روستای قوزلو از توابع شهرستان ملکان باعث شده صاحب تنها مغازه ی روستا کلید مغازه را در اختیار تمام 90 خانوار ساکن آن قرار دهد!
حسین لطفی میگوید: به دلیل اعتماد و صداقتی که بین مردم روستا حاکم است، با هزینه شخصی کلیدی از مغازه خود تهیه و در اختیار تمام ساکنان روستا قرار داده ام.
وی گفت چون دراکثراوقات در مغازه نیستم مردم روستا هر زمان چیزی نیاز داشته باشند، بدون حضور من موارد مورد نیاز خود را از مغازه برداشته و هزینه آن را در صندوق می گذارند!
اینجا دیگه قضیه خیلی جالب میشه: کسانی که پول به همراه نداشته باشند، لیست کالاهای خریداری شده را می نویسند و پس از چند روز هزینه آن را می پردازند و حتی افرادی که به پول نیاز داشته باشند از صندوق مغازه مبلغ مورد نیاز خود را برداشته و پس از بر طرف کردن نیاز خود، آن را پس می دهند!
علی رحیم زاده دهیار روستای قوزلو نیز گفت: تاکنون در این روستا هیچ سرقت و یا خلافی اتفاق نیافتاده و هیچ پرونده قضایی تشکیل نشده است
شهرستان ملکان با 110 هزار نفر جمعیت در 155 کیلومتری تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی واقع شده است.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی کیلومتری
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بسم الله*
گاهی مسیر یک و نیم کیلومتریِ مترو تا سر خیابان را
پای پیاده می آیم
نگاهی به دور و برم می اندازم
یک وقت هایی می شود که
خودم را
تنها
- چادریِ- کلِ خیابان می بینم!
لبخند می زنم ... رو به آسمان می کنم و می گویم:
خدایا !
ممنونم که بهم اجازه دادی،بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم...
شک ندارم که این یه فرصتِ ویژه اس تا برایِ تو هم یکی یک دونه باشم!
دیروز تو ویچت دختره ازم پرسید اهل کجایی گفتم کاشمر, گف کجا هس حالا این کاشمر, گفتم نیویورک رو بلدی ۹۱۵۳۳۲۹۵ کیلومتری نیویورکه پیام داده عزیزم دوتا شمارش کمه کاملش رو دوباره بفرس
والا ملت فقط دنبال تلفنن
بیژن جان سلام! ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این بیژن ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی ١٠ کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم ١٠ کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش ۴ روز طول کشید ،دومیش ٣ روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید
بیژن جان،آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز ٨٠٠ - ٩٠٠ نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.
ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.
دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی.
اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی.
راستی داریوش آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. داریوش آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!شرمنده.
همین دیگه .. خبر جدیدی نیست.
قربانت .. مادرت.
راستی: بیژن جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم ...
گروهک تروریستی داعش به 18 کیلومتری مرز ایران رسیدن
کرمانشاه در خطر کامله
سرعت عجیب حرکت این گروهک تروریستی
در پیشرفت های زمینی باعث حیرت کارشناسان نظامی جهان شده
خبرنگار شبکه سی ان ان برای اولین بار موفق شده
با ابوعمر فرمانده این گروهک تروریستی مصاحبه کرده و دلیل این پیروزی سریع رو جویا بشه
ابوعمر : ما سالها تحت محرومیت بودیم
همیشه به ما توهین می کردن
عقاید ما مسخره می شد
هر جا می خواستیم عملیات انتحاری انجام بدیم جور نمی شد
توی سوریه و یمن و بحرین و ... کلی عملیات انجام داده بودیم که همش منجر به تلفات شد
واقعاً شرایط بدی داشتیم
تا اینکه یک روز یکی از دوستام که رفته بود
ایران عملیات انتحاری انجام بده و بمبش منفجر نشده بود تو
برگشت برای من یک جفت کفش تن تاک سوغاتی آورد
از روزی که اونا رو پام کردم همه مشکلاتم حل شده
دیگه کسی به ما توهین نمی کنه
همه تیم انتحاری ام خودشون رو با موفقیت منفجر کردن
از اون موقع برای تمام نیروهای سلفی ام
کفش تن تاک گرفتم و این سرعت در پیشروی رو مدیون کفش تن تاک هستم و
استفاده از اون رو به همه توصیه می کنم.
.
.
.
.
.