دروغ است که میگویند انسان همهچیز را فراموش میکند، آدمیزاد آنچه را که از سر گذرانده فراموش نخواهد کرد.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی گذرانده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
سرتان را برگردانید و نگاه بهمشکلاتِ
پشت سرتان کنید! تمام آنها که
از سر گذراندهاید، هیچ یک از شما را
"نکشته است" اما تک تک آنها باعث
شدند امروز یک آدم قوی باشید.
حسرت بزرگی است، زمانی که بفهمی
به اندازه سنی که گذرانده ای، زندگی نکرده ای
(گابریل گارسیا مارکز)
سرتان را برگردانید و نگاه به مشکلات پشت سرتان کنید!
تمام آنها که از سر گذراندهاید، هیچ کدامشان شما را "نکشته است".
اما تک تک آنها باعث شدند
امروز یک آدم قوی باشید...
سر پیچ از هم جدا شدند. یکی زندانی بود، دیگری زندانبان.
زندانی دوره محکومیتش را گذرانده بود و زندانبان دوره خدمتش را.
چمدان هایشان پر از گذشته بود، حوله کهنه، ریش تراش زنگ زده و آینه ی جیبی و... آن ها سرنوشت مشترک داشتند.
هر دو خاطرات خود را پشت میله ها گذاشته بودند و وقتی سر پیچ از هم جدا شدند، برف بر هر دوی آن ها یکسان می بارید...
(رسول یونان)
با شما حرف میزنم.
من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام.
به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام.
موسیقی کلاسیک گوش دادهام،
ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهٔ چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام.
من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام،
ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام
و کتاب «انسان موجود تکساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی آنکه آن زمان خوانده باشماش ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:
عجب!
فلانی چه کتابهایی میخواند،
معلوم است که خیلی میفهمد...
اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود،
و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید.
باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد،
آن را خواهدیافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت...
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.
.
سید مرتضی آوینی
«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»
پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راهآهن مىدرخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.
وقتى مىخواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزهها و ريل راهآهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.
در همين لحظهها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مىشد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمىكند!
سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مىزد، از پسرش مىخواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...
راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...
نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكهاى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و بهخاطر ما از خودشان گذشته و مىگذرند، ناديده بگيريم.
در سال ١٩٧٧ یک مرد ٦٣ ساله ، عقب یک ماشین بیوک را از روی زمین بلند كرد تا دست نوه اش را از زیر آن بیرون آورد ...
قبل از آن هیچ چیزی سنگین تر از كیسه ٢٠ كیلویی بلند نكرده بود !
او بعدها كمی دچار افسردگی شد ...
میدانید چرا؟
چون در ٦٣ سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته كه باورش نداشته و عمرش را با حداقل ها گذرانده!
منتظر نشوید ٦٣ ساله شوید ...
توانایی انسان نامحدود است !
⭐️«خودت را دوست بدار و کمک کن تا دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند»⭐️
تو پسر:
اگه به جز خوشگلی و هیکل و ....
چیزی نمیبینی و نمیخواهی،
مشکل از ذات تو نیست!
از فرهنگ خرابی است که
برای خودت جا انداختی که
دختر یعنی لذت، حال کردن، خوش گذرونی...
اما سعی کن بفهمی دختر یعنی:
حرمت، عشق، علاقه،
محبت،احساس،آرامش،
"زن"مادر"...
و اگر دستت به عشق برسد
همه را به قصد لذت هدف نمیگیری!
و تو دختر:
اگه برای خودت جا انداختی که
پسر یعنی قد، ته ریش،هیکل،
قیافه، پول،ماشین،شهرت!
تقصیر تو نیست...
از عقده ی نداشتن چیزهایی است که
سال هاگوشه دلت مانده
و روزگارت را سخت گذرانده!
اما درک کن؛پسر یعنی تکیه گاه،
سایه سر،پناه، امنیت،
"مرد"پدر"...
و رابطه ی دونفره یعنی
اعتماد، وفا، درک...
و ای کاش خراب شود
این دیوارهای بی اعتمادی
تو پسر:
اگه به جز خوشگلی و هیکل و چیزی نمیبینی و نمیخواهی،
مشکل از ذات تو نیست!
از فرهنگ خرابی است که برای خودت جا انداختی که دختر یعنی لذت، حال کردن، خوش گذرونی...
اما سعی کن بفهمی دختر یعنی:
حرمت، عشق، علاقه،محبت،احساس،آرامش،"زن"مادر"...
و اگر دستت به عشق برسد همه را به قصد لذت هدف نمیگیری!
و تو دختر:
اگه برای خودت جا انداختی که پسر یعنی قد، ته ریش،هیکل، قیافه، پول،ماشین،شهرت!
تقصیر تو نیست...
از عقده ی نداشتن چیزهایی است که سال هاگوشه دلت مانده و روزگارت را سخت گذرانده!
اما درک کن؛پسر یعنی تکیه گاه، سایه سر، پناه، امنیت،"مرد"پدر"...و رابطه ی دونفره یعنی اعتماد، وفا، درک...
و ای کاش خراب شود این دیوارهای بی اعتمادی
تمام...