هرموقع بلد نبودم قدرِ چیزی که دارمو بدونم، دنیا ازم گرفتش تا یاد بگیرم چهجوری باید قدرشو میدونستم
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی گرفتش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
پدرِ چهار تا بچه
اینها را گذاشت توی اتاق
و گفت اینجاها را مرتب کنید
تا من برگردم.
میخواست ببیند کی چه کار میکند.
خودش هم رفت پشت پرده.
از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.
یکی از بچهها که گیج بود یادش رفت.
یادش رفت.
سرش گرم شد به بازی و خوراکی و اینها.
یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود،
وحشت گرفتش.
ترسید.
نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که
آقا بیا،
بیا ببین این نمیگذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.
اما آن که زرنگ بود،
نگاه کرد،
رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند
مرتب میکرد همهجا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد،
بعد میرود چیز خوب برایش میآورد.
هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید.
دلش هم تنگ نمیشد.
میدانست که هم اینجا است. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم.
آخرش آن بچه شرور همه جا را ریخت به هم دیگر. هی میریخت به هم، هی میدید این دارد میخندد. خوشحال است.
ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد.
ما که خنگ بودیم،
گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد.
او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش.
خنگ نباش.
گیج نباش.
شرور که نیستی الحمدللـه.
گیج و خنگ هم نباش.
زرنگ باش،
نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن.
خانه را مرتب کن ....
"میرزا اسماعیل دولابی "
بسلامتی کسی که برق عشقمون گرفتش...
اما جو نگرفتش...