گفتيم استاد ما خسوف و كسوف رو اشتباه ميگيريم یه راهکاری بدین اینارو قاطی نکنیم
.
.
.
گفت ببينيد خسوف چون اولش خ داره
.
خورشيد هم با خ شروع ميشه پس ميشه ماه گرفتگی:))
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی گفتي
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اگر کريستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود? ممکن بود هيچگاه قاره امريکا را کشف نکند?چون بجاي برنامه ريزي و تمرکز در مورد يک چنين سفر ماجراجويانه اي? بايد وقتش را به جواب دادن به همسرش? در مورد سوالات زير مي گذراند:
- کجا داري ميري؟
- با کي داري مي ري؟
- واسه چي مي ري؟
- چطوري مي ري؟
- کشف؟
-براي کشف چي مي ري؟
- چرا فقط تو مي ري؟
.
- تا تو برگردي من چيکار کنم؟!
- مي تونم منم باهات بيام؟!
-راستشو بگو توي کشتي زن هم دارين؟
- بده ليستو ببينم!
- حالا کِي برمي گردي؟
- واسم چي مياري؟
.
- تو عمداً اين برنامه رو بدون من ريختي? اينطور نيست؟!
- جواب منو بده؟
- منظورت از اين نقشه چيه؟
- نکنه مي خواي با کسي در بري؟
- چطور ازت خبر داشته باشم؟
- چه مي دونم تا اونجا چه غلطي مي کني؟
- راستي گفتي توي کشتي زن هم دارين؟!
.
- من اصلا نمي فهمم اين کشف درباره چيه؟
- مگه غير از تو آدم پيدا نمي شه؟
- تو هميشه اينجوري رفتار مي کني!
- خودتو واسه خود شيريني مي ندازي جلو؟!
- من هنوز نمي فهمم? مگه چيز ديگه ايي هم براي کشف کردن مونده!
-چرا قلب شکسته ي منو کشف نمي کني؟
.
- اصلا من مي خوام باهات بيام!
- فقط بايد يه ماه صبر کني تا مامانم اينا از مسافرت بيان!
- واسه چي؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بيان!
- آخه مامانم اينا تا حالا جايي رو کشف نکردن!
- خفه خون بگير!!!! تو به عنوان داماد وظيفته!
.
- راستي گفتي تو کشتي زن هم دارين؟
اصغر فرهادی :
بعد از نمايش يك فيلم ايراني، با دوستان خارجي نشسته بوديم به گفتگو. يكيشان پرسيد: آن پسرك سر چهار راه چه مي فروخت؟ مواد مخدر بود يا... .
من پاسخ دادم فال مي فروخت.
پرسيد فال چيه؟ گفتم شعر. شعرهاي شاعر بزرگمان حافظ.
با هيجان گفت: يعني شما از كشوري مي آييد كه در خيابانهايش شعر مي فروشند و مردم عادي پول مي دهند و شعر مي خرند؟؟!!
مي رفت سر ميزهاي مختلف و با شگفتي اين را به همه مي گفت!
و اين يعني زاويهء ديد؛ يكي سياهي مي بيند و یکی زیبایی!
اي که گفتي انتظار از مرگ دلفرساتر است/کاش جان ميدادم اما انتظاري داشتم.
بدترين قسمت دلتنگي آدما اونجاييه كه
نميتوني دلتنگيت رو با هيچ كس در ميون بزاري
آخه پيش همه گفتي كه فراموش كردي، چقدم بقيه به حالت غبطه ميخورن كه خوش به حالت چقد راحت تونستي فراموش كني...
چه کسي ميداند فراق به چه معناست؟ چه کسي ميداند معنای واقعي " جاماندن " را؟؟؟ ما که يک ماه با هم سياهي زديم، باهم سينه زديم، با هم حسين حسين گفتيم، باهم اشک ريختيم... حال! پياده روی اش برای شما حسرتش برای ما؟ .. پاهای تاول زده اش برای شما، دل تاول زده اش برای ما؟!... ديدن پرچم عباس(ع) و گنبد حسين(ع) برای شما، عکس و حسرتش برای ما؟؟؟ باشد! اشکالي ندارد... کرب و بلا مال خوبها... ميخورم غم و به دل ميگويم تو اگر پست نبودی حرمت ميبردند... گله دارم ارباب گله دارم التماس دعای حسینی شدن
معلم از دانش آموزان خواست اسامي " عجايب هفت گانه " را بنويسند .
با وجود اختلاف نظرها ، بيشتر بچه ها اينها را نام بردند :
1- اهرام ثلاثه
2- تاج محل
3- دره بزرگ گراند كانيون
4- كانال پاناما
5- كليساي پطرس مقدس
6- ساختمان امپاير استيت
7- ديوار بزرگ چين
يكي از دانش آموزان هنوز كارش را تمام نكرده بود .
آموزگار پرسيد كه آيا مشكلي دارد ؟
دختر جواب داد :
بله ، كمي مشكل دارم ،
چون تعداد شگفتي ها خيلي زياد است و نمي دانم كدام را بنويسم .
آموزگار گفت :
آنهايي را كه نوشته اي نام ببر شايد ما هم بتوانيم كمك كنيم .
دختر با ترديد چنين خواند :
به نظر من " عجايب هفت گانه " دنيا عبارتند از :
1- ديدن
2- شنيدن
3- لمس كردن
4- چشيدن
5- احساس كردن
6- خنديدن
7- دوست داشتن
كلاس در سكوت فرو رفت .
آن چيزهايي كه به نظرمان ساده و معمولي مي رسند ،
ناديده و دست كم ميگيريم .
در حالي كه حقيقتا شگفت انگيزند !!!
همانها با ملايمت به يادمان مي آورند كه با ارزشترين چيزهاي زندگي ،
ساخته دست انسان نيستند و آنها را نمي توان خريد .
آنقدر خودمان را مشغول نكنيم كه بي توجه از كنارشان بگذريم .
"از مترسکي سوال کردم: آيا از تنها ماندن در اين مزرعه بيزار نشدهاي؟
پاسخم داد: در ترساندن ديگران براي من لذت به ياد ماندني است،
پس من از کار خود راضي هستم و هرگز از آن بيزار نميشوم!
اندکي انديشيدم و سپس گفتم:
راست گفتي! من نيز چنين لذتي را تجربه کرده بودم!
گفت: تو اشتباه ميکني!
زيرا کسي نميتواند چنين لذتي را ببرد،
مگر آنکه درونش مانند من با کاه پُر شده باشد!"
جبران خليل جبران
سر كلاس بوديم
استاد گفت چقدر زمان داريم؟
گفتم : در حد دو جمله كه با بيننده ها خداحافظي كنيم !
ديوانه بيرونم كرد
خب اعصاب نداري مي گفتي از اتاق فرمان واست وقت مي گرفتم !!!
زن : عزيزم ! يادته روز خواستگاري وقتي ازت پرسيدم چرا مي خواي با من ازدواج کني ، چي گفتي ؟
شوهر : آره ، خوب يادمه ، گفتم : مي خواهم يک نفر را در زندگي خوشبخت کنم.
زن : خوب ، پس چي شد ؟
شوهر : خوب ، خوشبخت کردم ديگه.
زن : کيو خوشبخت کردي ؟
شوهر : همون بيچاره اي رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه!