و بعد از این همه
هنوز بر این گمانی که ناشناسی و پنهان؟
از بوی لباسهایم میفهمند محبوب منی،
از عطر تنم میفهمند بامن بودهای،
از دستِ خواب رفتهام،
میفهمند که تو برآن خواب رفتهای.
از امروز دیگر نمیتوانم پنهانت کنم.
از دستخطم، میفهمند برای تو مینویسم ...
- نزار قبانی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی گمانی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
و بعد از این همه
هنوز بر این گمانی
که ناشناسی و پنهان؟
از بوی لباسهایم میفهمند محبوب منی،
از عطر تنم میفهمند بامن بودهای،
از دستِ خواب رفتهام،
میفهمند که تو برآن خواب رفتهای.
از امروز دیگر نمیتوانم پنهانت کنم
از دستخطم،
میفهمند
برای تو مینویسم..
#نزار_قبانی
✿ کپشن خاص ✿
- و بعد از این همه هنوز بر این گمانی که ناشناسی و پنهان؟
از بویِ لباسهایم میفهمند محبوب منی
از عطرِ تنم میفهمند با من بودهای
از دستِ خواب رفتهام میفهمند که تو بر آن خواب رفتهای..
از امروز دیگر نمیتوانم پنهانت کنم
از دستخطم میفهمند برایِ تو مینویسم..!
#نزار_قبانی
وَ بعد از این همه هنوز
بر این گمانی که ناشناسی و پنهان ؟
از بوی لباس هایم میفهمند محبوب منی !
از عطر تنم میفهمند با من بوده ای !
از دستِ خواب رفته ام ،
میفهمند که تو بر آن خواب رفته ای !
از امروز دیگر نمیتوانم پنهانت کنم ،
از دست خطم میفهمند
برای تو مینویسم ..
#نزار_قبانی
.
دوستت دارمـ
فراتر از هر گمانی.️
#نزار_قبانی
♡
از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد
مائده از آسمان در میرسید بی شری و بیع و بی گفت و شنید
در میان قوم موسی چند کَس بی ادب گفتند: کو سیر و عدس؟
منقطع شدخوان ونان ازآسمان ماند رنج زرع و بیل و داسمان
ازعیسی چون شفاعت کرد، حق خوان فرستاد وغنیمت بر طبق
مائده از آسمان شد عائده چونکه گفت: انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها برداشتند
کرد عیسی لابه ایشان را که این دائم است و کم نگردد از زمین
بد گمانی کردن و حرص آوری کفر باشد نزد خوان مهتری
زآن گدا رویان نادیده ز آز آن در رحمت بر ایشان شد فراز
نان وخوان ازآسمان شدمنقطع بعد از آن زآن خوان نشد کس منتفع
ابر برناید پی منع زکات وز زنا افتد وبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بی باکی و گستاخیست هم
هرکه بی باکی کند درراه دوست ره زن مردان شد و، نامرد اوست
از ادب پر نور گشتست این فلک وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بُد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرات رد باب
هر که گستاخی کند اندر طریق گردد اندر وادی حیرت غریق
شعر مولانا در باب ادب
هر طایفه ای ز من گمانی دارد
من زانِ خودم ، چنان که هستم ، هستم ...
{ خیام }
کاش چون پاییز بودم.... کاش چون پاییز بوم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های ارزوهایم یکایک زرد میشد
افتاب دیدگانم سرد میشد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشگ هایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
وه...... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی پر شور و رنگ امیز بودم
شاعری در چشم من میخواند .... شعری اسمانی
درکنارم قلب عاشق شعله
در شرار اتش درد نهانی
عطر غم میریخت بر دل های خسته
پیش رویم .. چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر.. اشوب تابستانی عشقی ناگهانی
سینه ام منزل گه اندوه .. درد.. بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمهٔ من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم :
چهرهٔ تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم