من میگم چیزی نیست، ولی قلب اندازهی گنجشکم میترکه. دق میکنم. تموم میشم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی گنجشک
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دنیای بزرگسالی برای قلب گنجشکیم زیادی بزرگه.
تا به حال طعم بیخیالی را چشیدهای؟ ملس است و دلچسب! چقدر مینشیند به جانت، و دلشاد از تمام اتفاقات اطرافت لذت میبری.
از صبحهای بیتشویش، صدای گنجشکها، شمعدانیهای پشت پنجره، نوشیدن فنجان چای با طعم زندگی، و در آخر سکوت شبهای بیدغدغه.
بیخیال باش جانم! نگذار تا رد پای خاطرات، روحت را لگد مال کند. بگذار و بگذر از تمام تلخکامیهای روزگار.
لبخند بزن، عمیق نفس بکش، و جان ببخش به تمام لحظههای بیجان این دوران. بیخیال باش جانم …
ᅟ
و چون تو مرا دوست داری؛
دنیا بزرگ تر
آسمان وسیع تر
دریا آبی تر
گنجشک ها آزاد تر
و من هزار بار زیباتر شدهام...
فروغ فرخزاد تو یکی از نامههاش به ابراهیم گلستان نوشته:
«کافیست که صدایم کنی بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درختها و آفتاب و گنجشکها با من به دنیا بیایند»
خواستم بگم که یه زن توقعات عجیبی از یه مرد نداره کافیه با عشق اسمش رو صدا بزنی و اون جونش برات بره :).
فروغ فرخزاد تو یکی از نامههاش به ابراهیم گلستان نوشته:
«کافیست که صدایم کنی، بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درختها و آفتاب و گنجشکها با من به دنیا بیایند.»
خواستم بگم که یه زن توقعات عجیبی از یه مرد نداره؛ کافیه با عشق اسمش رو صدا بزنی و اون جونش برات بره :)
. .
و چون تو مرا دوست داری دنیا بزرگ تر ، آسمان وسیع تر ، دریا آبی تر ، گنجشکها آزادتر و من هزار بار زیباتر شده ام ...
. .
•
چون مرا دوست داری
دنیا بزرگتر
آسمان وسیعتر
دریا آبی تر
گنجشکها آزادتر
و من هزاران بار زیباتر شدهام..
♡
✿ کپشن خاص ✿
با خودم قرار گذاشته ام ، به وقت تمام بی خیالی ها ، توی تمام کافه ها ، خیابان ها ، کتابفروشی ها ...
خودم را به صرف انواع قهوه و نوشیدنی و موسیقی و شعر ؛ دعوت کرده ام و به قدم زدن روی تمام سنگفرش های پیاده روهای این شهر ...
قرار گذاشته ام با خودم و با آسمان و با ابرها ،
که رهاتر از همیشه در آسمان های خیال ، پرواز کنم و در آغوش ابرهای آرامش ، بخوابم .
و بخندم ،
و آرام باشم ...
قرار گذاشته ام با کبوترها ، گربه ها ، گنجشک ها ،
با برگ ها ، با قاصدک ها ، با گل ها ...
قرار گذاشته ام آنقدر برای خودم باشم که هر جای زندگی که دلم گرفت ؛ با مرورِ حالِ خوب این روزهایم بخندم ،
و هر جا که کم آوردم ؛ بی معطلی با خودم توی کافه ای ، خیابانی ، چیزی ، قرار بگذارم ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
✿ کپشن خاص ✿
این را دیگر همه ی مردمانِ حاضر در اقلیمِ اطرافم میدانند که هر چند صباح یکبار ، بقچه ام را می اندازم گَلَم و با بغلی از کاغذ باطله راه می افتم میروم پشتِ هیچستان ! همانجا که سهراب بود …
تا شاید بتوانم دور از معاشرت و همهمه ی آدمها ، کمی از خودم را پیدا کنم ! چرا که من میدانم ، هرکجا ازدحام باشد ، صدایِ نور ، عطر آب ، سایه ی گنجشکها و رقص شمعدانی و دستِ خدا … گم میشوند !
در سکوت و غیبت از میانِ مردم است که تو میتوانی بیشتر آسمان را تماشا کنی و صفحات میان کتابت را ببوسی و یک تسبیح برداری و ذکر بگیری که “ چرا هستم !؟ “ و “ آخرین کار پیش از مرگم چه باید باشد ؟ “
و این بار دست از پا دراز تر برگشته ام !
شاید خیال کنید با طوماری حدیث و پند و نصیحت میخواهم آن ته مانده حوصله تان را بجَوَم و از آنچه فهمیده ام بگویم ! نه !
من دریافتم … به خوبی دریافتم …
نه آنقدر بزرگ هیبتم که جهان بی من بخشکد و مردم در نبودم تلف شوند یا در خاطرشان بمانم !
نه آنقدر ناچیزم که نشود لکه ای ، جوهری نور از حضورم بیوفتد روی زمین و جوانه شود ..
دریافتم آدمی همواره چیزی میانِ خوف و رجا بوده ! چیزی بینِ هیچ چیز و همه چیز بودن ! …
دریافتم که باید ما بقیِ ایامِ پیش رویم را به شنیدن بگذرانم … و بپذیرم من از دانستنی ها ، اندکی میدانم !
آن هم این است که :
“ هیچ چیز نمیدانم “
#میم_سادات_هاشمی