•
وقتی ازتون میپرسه
"مگه واست مهمه؟"
بهش بگید:
من تو را پاره ای از خود نه ، بلکه تمام وجود خود یافتم
چنان که اگر رنجی به تو رسد به من رسیده.️
♡
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی یافتم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
کان کذبة
هذا أنا
عاصمة قلبک
أنت ظننت
فهمت
هذا وحده
مکان لا قیمة له
انا من ضواحی مدینتک ...
دروغ بود
این که مرا
پایتخت قلبت
میپنداشتی
من دریافتم
که تنها
مکانی بیارزش
از حومههای شهر تو هستم ..
#غاده_السمان
تک تک کلمات فروغ فرخزاد رو میشه با تموم وجود حس کنی:
در برابر بیمهری آدمها هیچ نمیگویم. سکوت و سکوت و سکوت.
انگار که لال شده باشم؛ شاید هم کور و کر. دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را، میدانی؟
دیر دریافتم که مسئول طرز فکر آدمها نیستم. بگذار هر که هرچه خواست بگوید!
چه اهمیتی دارد؟
من در لاک خود راحت ترم.
آن جا میشود آرام و بیدغدغه زندگی کرد!
آیا شک داری که تو،
شیرینترین و مهمترین آدمِ این دُنیایی؟!
آیا شک داری که وقتی یافتمت،
کلید تمامیِ درهایِ جهان از آنِ من شُد؟
آیا شک داری وقتی دستات را گرفتم،
جهان دگرگون شُد؟
آیا شک داری بزرگترین روز تاریخ
و زیباترین خبرِ دُنیا
لحظهٔ ورودت به قلب من بود؟
|نزار قبانی|
. .
فروغ فرخزاد :
وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری،دریافتم باید باید باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست.️
در جواب اصن واست مهمم مگه؟ بگو:
من تو را پارهای از خود نه بلکه تمام وجود خود یافتم،
چنان که اگر رنجی به تو برسد به من رسیده..
یکباره به دلم افتاد که هیچ وقت با این شرایط کنار نخواهم آمد و حالت راهبانی را یافتم که وقتی فهمیدند کپرنیک قوانین کیهانی جدیدی را کشف کرده و کره زمین دیگر مرکز کائنات نیست دست به خودکشی زدند...
تنهایی پر هیاهو
#بهومیل_هرابال
وقتی باختم ،
مسیر را یافتم ..!
در بزرگراه زندگی
همواره راهت را
“ راحت ” نخواهی یافت !
هر چالهای ، “ چارهای ”
به تو میآموزد .
دوباره فکر کن!
فرصت ها “ دو بار ”
تکرار نمیشوند..
. .
✿ کپشن خاص ✿
این را دیگر همه ی مردمانِ حاضر در اقلیمِ اطرافم میدانند که هر چند صباح یکبار ، بقچه ام را می اندازم گَلَم و با بغلی از کاغذ باطله راه می افتم میروم پشتِ هیچستان ! همانجا که سهراب بود …
تا شاید بتوانم دور از معاشرت و همهمه ی آدمها ، کمی از خودم را پیدا کنم ! چرا که من میدانم ، هرکجا ازدحام باشد ، صدایِ نور ، عطر آب ، سایه ی گنجشکها و رقص شمعدانی و دستِ خدا … گم میشوند !
در سکوت و غیبت از میانِ مردم است که تو میتوانی بیشتر آسمان را تماشا کنی و صفحات میان کتابت را ببوسی و یک تسبیح برداری و ذکر بگیری که “ چرا هستم !؟ “ و “ آخرین کار پیش از مرگم چه باید باشد ؟ “
و این بار دست از پا دراز تر برگشته ام !
شاید خیال کنید با طوماری حدیث و پند و نصیحت میخواهم آن ته مانده حوصله تان را بجَوَم و از آنچه فهمیده ام بگویم ! نه !
من دریافتم … به خوبی دریافتم …
نه آنقدر بزرگ هیبتم که جهان بی من بخشکد و مردم در نبودم تلف شوند یا در خاطرشان بمانم !
نه آنقدر ناچیزم که نشود لکه ای ، جوهری نور از حضورم بیوفتد روی زمین و جوانه شود ..
دریافتم آدمی همواره چیزی میانِ خوف و رجا بوده ! چیزی بینِ هیچ چیز و همه چیز بودن ! …
دریافتم که باید ما بقیِ ایامِ پیش رویم را به شنیدن بگذرانم … و بپذیرم من از دانستنی ها ، اندکی میدانم !
آن هم این است که :
“ هیچ چیز نمیدانم “
#میم_سادات_هاشمی
وقتی باختم ،
مسیر را یافتم ..!
در بزرگراه زندگی
همواره راهت را
“ راحت ” نخواهی یافت !
هر چالهای ، “ چارهای ”
به تو میآموزد .
دوباره فکر کن!
فرصت ها “ دو بار ”
تکرار نمیشوند..
. .