خدایا
من به اون ‹یُسرا› پس از ‹العُسرِ› سخت نیازمندم...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی یُسرا
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
گفتم: چرا انقدر سختی رو باید تحمل کنم!؟
"اِنَ مَعَ العُسرِ یُسرا"
قطعا به دنبال هرسختی آسانی ست
گفتم: دیگه خسته شدم
"لا تُقنِطو مِن رَحمه الله"
از رحمت من نا امید نشو....
یکی عکاســـی میکند
یک نفر شعـــر میسراید
یک نفر مینـــوازد برایِ خودَش
شاید هم کســـی این عشقِ برگشت خورده را
با پرندگان تقسیـــم کند
امـــا
روحیـــاتِ ضمختِ پـــدر بزرگ
ســـازگار نیست با این چیزها
او سیگـــار میکشد
سیگـــار میکشد
و گاهی
فقـــط سیگـــار میکشد
#ایرج_فخران
. کپشنِ خاص .
- هر بار
که ترانه ای برایت سرودم
قومم بر من تاختند!
که چرا برایِ میهن شعری نمیسرایی؟
و آیا زن چیزی به جز وطن است...؟!
#نزار_قبانی
هر بار ...
که ترانه ای برایت سرودم
قومم بر من تاختند !
که چرا برای میهن شعری نمیسرایی ؟
و آیا زن چیزی به جز وطن است ...؟
#نزار_قبانی
من از غم تو غزل میسرایم و آن را
تو عاشقانه به گوش رقیب میخوانی
#سجاد_سامانی
خوشبختی ینی بعد ده ساعت خواب مفید بیدار شی ببینی ناهار ابگوشته!
: یُسرا
ای آرزوی اولین گام رسیدن
بر جادههای بیسرانجام رسیدن
كار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناكام رسیدن
كی میشود روشن به رویت چشم من، كی؟
وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟
دل در خیال رفتن و من فكر ماندن
او پختهی راه است و من خام رسیدن
بر خامیام نام تمامی میگذارم
بر رخوت درماندگی نام رسیدن
هرچه دویدم جاده از من پیشتر بود
پیچیده در راه است ابهام رسیدن
از آن كبوترهای بیپروا كه رفتند
یك مشت پر جا مانده بر بام رسیدن
ای كال دور از دسترس! ای شعر تازه!
میچینمت اما به هنگام رسیدن
قیصر امین پور
چه شبی است!
چه لحظههای سبک و مهربان و لطیفی،
گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشستهام.
میبارد و میبارد و هر لحظه بیشتر نیرو میگیرد.
هر قطرهاش فرشتهای است که از آسمان بر سرم فرود میآید.
چه میدانم؟
خداست که دارد یک ریز، غزل میسراید؛
غزلهای عاشقانهی مهربان و پر از نوازش.
هر قطرهی این باران،
کلمهای از آن سرودهاست.
دکتر شریعتی:)
در اوزاکا، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که میپخت. مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازه میآمدند، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمد مشتریها به این طرف نمیآمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباسهای مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیشخوان آمد. قبل از آنکه مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوشآمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیبهایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دستهای مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک میکرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم میکرد.
وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتریهای ثروتمند از جای خود بلند نمیشوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همهی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد. این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود. شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.