عکس و نوشته با موضوع داستان

عکس و نوشته با موضوع داستان

عکس و متن


.
بسم الله الرحمن الرحیم
.
توی کلاس درسمون
دوستی دارم نامهربون

بدگویی از معلما
می کنه با صد تا ادا

زنگای تفریح همیشه
مشغول بدگویی میشه

تو دست شیطون اسیره
من دلم از اون می گیره

بهش میگم گناه نکن
این همه اشتباه نکن

بدون که بدگویی بَده
به حرف شیطون گوش نده

کسی رو تحقیرش نکن
خدا رو دلگیرش نکن

غیبت نکن تو پشت سر
بهشتو با خوبی بخر

#الهام_نجمی
.
طراح: @neda_mashhadii
.
#غیبت #بدگویی #گناه_بزرگ #کودکانه #کودک #مجله_کودک #شعر_کودک #هنری #رنگی_رنگی #قصه #مهد_کودک #مادرانه #تربیت_فرزند #فرزند_صالح #کودکی #مجله_هنری #کیهان_بچه_ها #داستان #تصویرسازی #مهدکودک #رنگارنگ #شاعر #داستان_کودک

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً
و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفه‌ای خواهم گماشت،

در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.
اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.
دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند !
و ظرف غذایش را که دست‌ نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.
داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانش‌ آموخته به او اجازه داد از غذايش بخورد .
: زمين بهشت مي شود...
روزيكه مردم بفهمند هيچ چيز عيب نيست جز قضاوت ومسخره كردن ديگران...! هيچ چيز گناه نيست جز حق الناس..!
ادامه در کامنت۰

وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ

و بگو: پروردگارا! من از وسوسه هاي شيطان ها به تو پناه مي برم .
زندگی دیگران را نابود نکنیم❗️ جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ پانصد هزار . همه‌ش همین؟ پانصد هزار ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحبکارن قدرتو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.

زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.

پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید‌ : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند

این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه میدهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم !

شر نیاندازید در زندگی مردم. واقعا خیلی چیزها به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. با زبان شیطان صحبت نکنیم.. لطفا به آیاتی که یادآور خداست و نشانه ی عظمتش هست توجه داشته باشید
و شاید یکی از ما حالش با داستان ها و حکایات و کپشن ها خوب بشه و به سمت خدا بره؛

نیت فقط خداشناسی است.
لطفا با دقت صحبت کنیم و دلی‌ نشکنیم.
یا حق
#آیه #سخن #شیطان #خدا
@1ayeh
@1ayeh

وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ
و هرگز نیکی و بدی در جهان یکسان نیست، همیشه بدی (خلق) را به بهترین شیوه (که خیر و نیکی است پاداش ده و) دور کن تا همان کس که گویی با تو بر سر دشمنی است دوست و خویش تو گردد.
روزي سقراط ، حکيم معروف يوناني، مردي را ديد که خيلي ناراحت و متاثراست. علت ناراحتيش را پرسيد ،پاسخ داد:در راه که مي آمدم يکي از آشنايان را ديدم.
سلام کردم جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذشت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم.
سقراط گفت:چرا رنجيدي؟ مرد با تعجب گفت :خب معلوم است، چنين رفتاري ناراحت کننده است.
سقراط پرسيد:اگر در راه کسي را مي ديدي که به زمين افتاده و از درد وبيماري به خود مي پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟
مرد گفت:مسلم است که هرگز دلخور نمي شدم.آدم که از بيمار بودن کسي دلخور نمي شود.
سقراط پرسيد:به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي کردي؟
مرد جواب داد:احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي کردم طبيب يا دارويي به او برسانم.
سقراط گفت:همه ي اين کارها را به خاطر آن مي کردي
که او را بيمار مي دانستي،آيا انسان تنها جسمش بيمار مي شود؟ و آيا کسي که رفتارش نادرست است،روانش بيمار نيست؟ اگر کسي فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود؟ بيماري فکر و روان نامش غفلت است و بايد به جاي دلخوري و رنجش ،نسبت به کسي که بدي مي کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند. پس از دست هيچکس دلخور مشو و کينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسي بدي مي کند، در آن لحظه بيمار است.

همیشه پر از مهربانی بمان
حتی اگر هیچ کس
قدر مهربانیت را نداند
این ذات توست که
مهربان باشی
تو خدایی داری
که به جای همه برایت جبران می کند.
#مهربانی #خداشناسی
لطفا به آیاتی که یادآور خداست و نشانه ی عظمتش هست توجه داشته باشید
و شاید یکی از ما حالش با داستان ها و حکایات خوب بشه و به سمت خدا بره؛

نیت فقط خداشناسی است.
لطفا با دقت صحبت کنیم و دلی‌ نشکنیم.
یا حق

@1ayeh

إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا

اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ‏ايد و اگر بدى كنيد به خود [بد نموده‏ ايد]
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...امتحاناتی که هر هفته می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می کرد...آن هم نه در کلاس،در خانه...دور از چشم همه
اولین باری که برگه ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...نمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز من...به جز من که از خودم غلط گرفته بودم... من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمره ی بهتری بگیرم...
مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید
امتحان که تمام شد ، معلم برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... چهره ی هم کلاسی هایم دیدنی بود... آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همه ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند... اما این بار فرق داشت...این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند فقط من بیست شدم... چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می گرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمی کردم و خودم را فریب نمی دادم... زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسان ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می گیریم تا خودمان را فریب بدهیم ... تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم... اما یک روز برگه ی امتحانمان دست معلم می افتد... آن روز چهره مان دیدنی ست... آن روز حقیقت مشخص می شود و نمره واقعی را می گیریم... راستی در امتحان زندگی از بیست چند شدیم؟
#امتحان #زندگی #خداشناسی #آیه #خوبی #بدی
لطفا به آیاتی که یادآور خداست و نشانه ی عظمتش هست توجه داشته باشید
و شاید یکی از ما حالش با داستان ها و حکایات خوب بشه و به سمت خدا بره؛

نیت فقط خداشناسی است.
لطفا با دقت صحبت کنیم و دلی‌ نشکنیم.
یا حق

@1ayeh

۞ وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ

و کلیدهای خزائن غیب نزد اوست، کسی جز او بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریاست همه را می‌داند و هیچ برگی از درخت نمی‌افتد مگر آنکه او آگاه است و نه هیچ دانه‌ای در زیر تاریکی‌های زمین و نه هیچ تر و خشکی، جز آنکه در کتابی مبین مسطور است.
◇دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟

و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!

ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه . . . مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد
♡♡یافتاح♡♡
#آیه #خداشناسی #دعا
لطفا به آیاتی که یادآور خداست و نشانه ی عظمتش هست توجه داشته باشید
و شاید یکی از ما حالش با داستان ها و حکایات خوب بشه و به سمت خدا بره؛

نیت فقط خداشناسی است.
لطفا با دقت صحبت کنیم و دلی‌ نشکنیم.
یا حق

@1ayeh


با مهربانی لبخند زد و گفت: آمدم به تو دوستانت خسته نباشید بگویم. آفرین به شما موریانه های با وفا و مهربان!
تاریخ همیشه شما را به خاطر خواهد داشت...
شما باعث شدید ما پیروز شویم.
پیامبر رفت و من ایستادم و از پشت سر، دور شدنش را نگاه کردم. من خوشبخت ترین موریانه دنیا بودم‌.
. برشی از کتاب پیامبر و موریانه
(مجموعه دوستان عجیب پیامبر)
. ✅ روایتی متفاوت از داستان زندگی پیامبر اکرم ص از زبان یک موریانه
. نویسنده: مهناز فتاحی تصویرگر: حسن عامه کن انتشارات کتاب سحر
.
✅ برای بچه های پنج تا نه سال
.
پیامبر و موریانه
مجموعه دوستان عجیب پیامبر
.
قیمت ۷۰۰۰ تومان
سفارش دایرکت
.
#کتابخانه_کودک #کتاب #کودک
#هاچین #هدایای_شهید_چمران


محمد راه می رفت و من هم حرکت می کردم. سرش را بالا گرفت و مرا نگاه کرد و لبخند زد. لبخندش انگار زیبا ترین منظره ی دنیا بود.
دلم می خواست همین طور نگاهم کند. قطره ای آب به سویش فرستادم که روی گونه ی محمد نشست. محمد قطره ی آب را با دستش روی صورتش کشید و برایم دست تکان داد.
. برشی از کتاب پیامبر و ابر
(مجموعه دوستان عجیب پیامبر)
. ✅ روایتی متفاوت از داستان زندگی پیامبر اکرم ص از زبان یک ابر
. نویسنده: مهناز فتاحی تصویرگر: حسن عامه کن انتشارات کتاب سحر
.
✅ برای بچه های پنج تا نه سال
.
☁️ پیامبر و ابر
مجموعه دوستان عجیب پیامبر
.
قیمت ۷۰۰۰ تومان
سفارش دایرکت
.
#کتابخانه_کودک #کتاب #کودک
#هاچین #هدایای_شهید_چمران


دو کودک با کنجکاوی به شتر، مردم و پیامبر چشم دوختند.
شتر این طرف و آن طرف را نگاه می کرد و به راه رفتنش ادامه می داد.
فرصت خوبی بود، شاید پرنده بخت و شادی، روی شانه های من می نشست. چرا من انتخاب شتر نباشم؟ اما نه، من زمین خشک و بی ثمری بودم.
زمینی مثل من را که می خواست؟
. برشی از کتاب پیامبر و زمین
(مجموعه دوستان عجیب پیامبر)
. ✅ روایتی متفاوت از داستان زندگی پیامبر اکرم ص از زبان زمین مدینه
. نویسنده: مهناز فتاحی تصویرگر: حسن عامه کن انتشارات کتاب سحر
.
✅ برای بچه های پنج تا نه سال
.
پیامبر و زمین
مجموعه دوستان عجیب پیامبر
.
قیمت ۷۰۰۰ تومان
سفارش دایرکت
.
#کتابخانه_کودک #کتاب #کودک
#هاچین #هدایای_شهید_چمران

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى كنند و خشم خود را فرو مى ‏برند و از مردم در مى‏ گذرند و خداوند نكوكاران را دوست دارد.

تابستان سال هزار و سیصد و هشتاد و نه بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست. همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشه‌های هر دو تامون پائین بود. یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه میکردم. گفتم، آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند. تو باید به من میگفتی خر.
دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغ‌ها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم.
سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم...
یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام. منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. با اشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد

این ماجرا میخواد بگه که کلمه ای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی واکنش و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی خلاقیت. اگر دقت کنیم با جابجایی حرف c یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت. یعنی میشد این موضوع تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی. هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.
پدرم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری باهم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم. میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحد هستند. هشت سال با عراقی ها جنگ کردیم الان برادر ما شدند.

پس ،یک- آخر هر جنگی صلحه .دو- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه ما هر دو تامون عاقل بودیم. سه- فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست .چهار- وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته برتو چیره بشه.پنج- و خدا کسی که خشمش را فرو مى ‏برد و از مردم در مى‏ گذرد را دوست دارد.
این داستان رو تو هر ترمی واسه دانشجوهام تعریف میکنم تا یادشون باشه هر لحظه هر جا خدا هست و ناظر اعمالمون، پس چه خوب که برای رضای خدا زندگی کنیم به قلم مهندس ناظمی
@1ayeh

داستان ها صرفا جهت تلنگر هستند،
نیت فقط خداشناسی است.
لطفا با دقت صحبت کنیم و دلی‌ نشکنیم.
@1ayeh

«وَدَّ کَثیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ»؛ «بسیاری از اهل کتاب، از روی حسد [که در وجود آنها ریشه دوانده] آرزو می کردند که شما را بعد از اسلام و ایمان، به حال کفر باز گردانند؛ با اینکه حق برای آنها کاملاً روشن شده است.» و متأسفانه همان دشمنیها و حسادتها در این دوران از طرف دشمنان بیشتر شده است.

داستان خیلی معروفی درباره حسد در کتب تاریخ نقل می کنند: در زمان یکی از خلفا، مرد ثروتمندی غلامی خرید. از روز اولی که او را خرید، مانند یک غلام با او رفتار نمی کرد، بلکه مانند یک آقا با او رفتار می کرد. بهترین غذاها را به او می داد، بهترین لباسها را برایش می خرید، وسائل آسایش او را فراهم می کرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار می کرد. غلام می دید که اربابش همیشه در فکر است، همیشه ناراحت است. بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد کند و سرمایه زیادی هم به او بدهد.
یک شب ارباب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد کنم و این مقدار پول هم بدهم، ولی می دانی برای چه اینهمه خدمت به تو کردم؟ فقط برای یک تقاضا، اگر تو این تقاضا را انجام دهی هر چه که به تو دادم حلال و نوش جانت باشد، و بیش از این هم به تو می دهم ولی اگر این کار را انجام ندهی من از تو راضی نیستم. غلام گفت: هر چه تو بگوئی اطاعت می کنم، تو ولی نعمت من هستی و به من حیات دادی. گفت: نه، باید قول قطعی بدهی، می ترسم اگر پیشنهاد کنم، قبول نکنی. گفت: هر چه می خواهی پیشنهاد کنی بگو، تا من بگویم بله . وقتی کاملا قول گرفت گفت: پیشنهاد من این است که در یک موقع و جای خاصی که من دستور می دهم، سر مرا از بیخ ببری. گفت: آخر چنین چیزی نمی شود. گفت: خیر، من از تو قول گرفتم و باید این کار را انجام دهی. نیمه شب غلام را بیدار کرد، کارد تیزی به او داد، و با هم به پشت بام یکی از همسایه ها رفتند. در آنجا خوابید و کیسه پول را به غلام داد و گفت: همینجا سر من را ببر و هر جا که دلت می خواهد برو.

بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد. و بی گمان آن که خود را بیالود، محروم گشت»

غلام گفت: برای چه؟ گفت: برای اینکه من این همسایه را نمی توانم ببینم. مردن برای من از زندگی بهتر است. ما رقیب یکدیگر بودیم و او از من پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد می سوزم، می خواهم قتلی به پای او بیفتد و او را زندانی کنند.
ادامه در کامنت
لطفا با دقت صحبت کنیم.
توهین و بی‌ احترامی =بلاک

در قرآن کریم یکی از عوامل زمینه سازکینه را، به بیمار دلان نسبت داده وفرموده :”أَمْ حَسِبَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ “

آیا کسانى که در دل هایشان مرضى هست، پنداشتند که خدا هرگز کینه آنان را آشکار نخواهد کرد؟ ■□■کشاورزي يک مزرعه بزرگ گندم داشت زمين حاصلخيزي که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود شبي از شبها روباهي وارد گندمزار شد و بخش کوچکي از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمي ضررزد.
پيرمردکينه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد.
مقداري پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف وآن طرف مي دويد

و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش، در اين تعقيب و گريز گندمزار به خاکستر تبديل شد. --------------------------------------
--------------------------------------- وقتي کينه به دل گرفته ودر پي انتقام هستيم بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است ببخشيم وبگذريم. ○●داستان ها و حکایات جهت تلنگر و یادآوری هستند، برای بهتر درک کردن آیات. ○●لطفا با دقت صحبت کنیم و دلی‌ نشکنیم.
توهین=بلاک
یاحق ••࿇ @1ayeh

ای آینده ای که از گذشته با مایی
حال این روزهایمان خوش نیست.
بیقراری داستان تکراری برگها شده است .
بیا که قرار با تو نوشتن ندارد ،
دیدن دارد.
متن ارسالی مخاطبین (ثریا دینی)

شما می‌توانید تنها از طریق بخش تماس با ما، در سايت #احرار نوشته های خود را برای ما ارسال کنید.
سایت احرار AhrarGroup.com ‌
کانال تلگرام احرار @ahrar_group

#اهل_بیت #حدیث #دعای_فرج #دعا #امام_زمان #قرآن #اسلام #دین #اللهم_عجل_لوليك_الفرج #مهدی #موعود #شیعه #انتظار #روایت #امام_مهدی #ظهور #shia #اباصالح #تابستان #گرافیک #طراحی #تایپوگرافی #هنر